کاروانسالار
لغتنامه دهخدا
کاروانسالار. [ کارْ / رِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) قافله باشی . قافله سالار :
ضمیرش کاروانسالار غیب است
توانا را ز دانائی چه عیب است .
تیز در ریش کاروانسالار
گر بدان ره رود که خر خواهد.
ضمیرش کاروانسالار غیب است
توانا را ز دانائی چه عیب است .
تیز در ریش کاروانسالار
گر بدان ره رود که خر خواهد.