ترجمه مقاله

وبال

لغت‌نامه دهخدا

وبال . [ وَ ] (ع اِمص ، اِ) دشواری . (از آنندراج ) (منتهی الارب ). || گرانی . (از آنندراج ). سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ثقل . || عذاب . (از آنندراج ). || گناه . تقصیر. عیب و خطا. ذلت . جرم . || عقوبت . || مرارت و سختی و تصدیع. (ناظم الاطباء). || ناگوار. (آنندراج ). || سرانجام بد. (از مهذب الاسماء)(از ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). و با لفظ آوردن و بودن و داشتن مستعمل است . (آنندراج ). ناگواردی چراگاه و گرانی و هرگاه عاقبت چراگاه منجر به شر و بدی گردد گویند: فی سوءالعاقبة وبال و نیز در هر عمل بدی میگویند وبال علی صاحبه . (ناظم الاطباء).
- وبال آوردن ؛ رنج و سختی آوردن . بد آوردن :
که این اژدهاخوی مردم خصال
نهنگ است که آورد بر ما وبال .

نظامی .


کنده چو در سوختن آرد وبال
پیشتر از سوختنش کن نهال .

امیرخسرو (از آنندراج ).


- وبال بودن ؛ سخت و گران بودن . ناگوار بودن :
سگ استاد را صیدش حلال است
ز جاهل کشتن حیوان وبال است .

ناصرخسرو.


بر مذهب و بر رأی میزبانی
بر خویشتن از ناکسی وبالی
با باد جنوبی شوی جنوبی
با باد شمالی شوی شمالی .

ناصرخسرو.


هرکه با تیغ جهانگیرش نماید سرکشی
گر بماند زنده جان وتن بر او باشد وبال .

امیرمعزی (از آنندراج ).


کلید زبان گر نبودی وبال
کی از خامشی قفل لب کردمی .

خاقانی .


بر دوستان نکالم و بر اهل بیت نیز
بر آسمان وبالم و بر روزگار هم .

خاقانی .


- وبال داشتن ؛ رنج و گرانی داشتن . بدی داشتن :
ندارد وبال طمع کوکبم
نداند عذاب خوشامدلبم .

ظهوری (از آنندراج ).


- وبال رسان ؛ رنج رسان . بدی رسان :
از سفله گان نوال طلب کم کن
کایشان دم وبال رسان دارند.

خاقانی .


- وبال شدن ؛ وبال گردیدن :
تا شود بر گل نکورویی وبال
تا شود بر سرو رعنایی حرام .

سعدی .


- وبال گردیدن عمل ؛ بد گردیدن . گران شدن : خواجه ابوعلی سینا رحمةاﷲ علیه میگوید اندر شیر دادن همه ٔ شرطها بجای باید آورد و اگر شرطها خطا افتد وبال گردد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خردمند باید که شراب چنان خورد که مزه ٔ او بیشتر بزه بود تا بر او وبال نگردد. (نوروزنامه ).
- امثال :
دست شکسته وبال گردن .
دم روبه وبال روباه است .
پر طاوس وبال طاوس است .
فریاد شغال وبال شغال است .
وبال من آمد همه دانش من .
مال دنیا وبال آخرت است . (جامع التمثیل ).
|| وبال در علم احکام نجوم ، آن خانه از دو خانه ٔ هریک از خمسه ٔ متحیره که با آن کوکب موافق نباشد. بطیارج . پتیاره . (یادداشت مرحوم دهخدا). بودن کوکب است در مقابل خانه ٔ خود چنانکه شمس در دلو. (یادداشت دهخدا). بدانکه وبال آفتاب در دلو باشد وبال قمر در جدی و وبال عطارد در قوس و حوت و زهره را در عقرب ، حمل و مریخ را در میزان و ثور و مشتری را در جوزا و سنبله و زحل را در سرطان و اسد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) :
الحمد خدای آسمان را
کاختر بدر آمد از وبالم .

سعدی .


کواکب گر همه اهل کمالند
چرا هر لحظه در نقص وبالند
چرا گه بر حضیض و گه بر اوجند
گهی تنها فتاده گاه زوجند.

شبستری .


ترجمه مقاله