ترجمه مقاله

نغول

لغت‌نامه دهخدا

نغول . [ ن ُ ] (ص ) عمیق . ژرف . (جهانگیری ) (از برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). که قعر آن دور باشد. (از انجمن آرا)(آنندراج ). بحر نغول و چاه نغول ، دریا و چاهی را گویند که قعر آن بسیار ژرف و بسیار دور باشد و هر چه مانند آن بود. (جهانگیری ) : اگر در بن چاهی نغول فروروی از آفتاب هم غایب شوی . (بهاءالدین ولد).آفتاب عبارت از آن دو صفت بود روشنی و گرمی و در این چاه نغول هر دو صفت را نبینی . (بهاء الدین ولد).
خاصه هر دم جمله افکار و عقول
نیست گردد غرق در بحرنغول .

مولوی .


در نغولی بوده آب آن تشنه راند
بر درخت جوز جوزی می فشاند.

مولوی .


آن زن گفت : خداوند چاه سخت نغول است و ریسمان و دول نداری آب زندگانی از کجا داری ؟ (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 158). به شمعون و صیادان گفت که در نغولی [ از دریا ] برند کسی را و آنجا دام بیندازند.(ترجمه ٔ دیاتسارون ص 48). || راه دور و دراز. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). دور. بعید و دراز.(غیاث اللغات ). بیابان دور و دراز. (از انجمن آرا).چنانکه عمیق به معنی دور و دراز نیز آمده . کقوله تعالی : من کل فج عمیق (قرآن 27/22)؛ یعنی راه دور و دراز، نغول هم به معنی دور و دراز آمده . (جهانگیری از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
بر عمر آمد ز قیصر یک رسول
در مدینه از بیابان نغول .

مولوی .


|| تمام . (جهانگیری ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). کامل . (غیاث اللغات ). نهایت . (برهان قاطع). گویند: فلانی در فلان هنر نغول است ، یعنی به غور و نهایت آن رسیده است و در آن هنر تمام است . (برهان قاطع) (از جهانگیری ) :
مستک خویش گشته ای گه ترشک گهی خوشک
نازککی و دلبرک در هنرک نغولکی .

مولوی (از جهانگیری ) (از انجمن آرا).


|| (اِ) تعمق . تفکر. ژرف اندیشیدن :
این اشارتهات گویم از نغول
لیک می ترسم ز آزار رسول .

مولوی (از جهانگیری ).


اگر کسی گوید که سخن با تو از نغول می گویم ، اراده آن باشد که از روی فهمیدگی و دانستگی و تعمق می گویم . (جهانگیری ).
|| بخود فرورفتن و خاموش شدن :
آه از نغولیهای تو آه از ملولیهای تو
آه از فضولی های تو یکسان شو از صدسانگی .

مولوی (از جهانگیری ).


پس فرورفت او بخود اندر نغول
شد ملول ازصورت خوابش فضول .

مولوی .


|| غور و نهایت کاری . || کلفتی و ستبری دیوار. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله