نعم
لغتنامه دهخدا
نعم . [ ن ِ ع َ ] (ع اِ) ج ِ نعمة. (از منتهی الارب ). نعمت ها :
داد برخسرو است فضل بر شهریار
جود بر شاه شرق بخشش مال و نعم .
آن است بی زوال سرای ما
والا وخوب و پرنعم و آلا.
سوابق نعم خداوندی ملازم روزگار بندگان است . (گلستان سعدی ).
همیشه در کرمش بوده ایم و در نعمش
زآستان مربی کجا روند اطفال .
شبی در جوانی و طیب نعم
جوانان نشستیم چندی بهم .
جواب سائلان از وی نعم باشد نعم درپی
بجز وقت تشهد در کلامش کس نیابد لا.
رجوع به نعمت و نعمة شود.
داد برخسرو است فضل بر شهریار
جود بر شاه شرق بخشش مال و نعم .
آن است بی زوال سرای ما
والا وخوب و پرنعم و آلا.
سوابق نعم خداوندی ملازم روزگار بندگان است . (گلستان سعدی ).
همیشه در کرمش بوده ایم و در نعمش
زآستان مربی کجا روند اطفال .
شبی در جوانی و طیب نعم
جوانان نشستیم چندی بهم .
جواب سائلان از وی نعم باشد نعم درپی
بجز وقت تشهد در کلامش کس نیابد لا.
رجوع به نعمت و نعمة شود.