نادره
لغتنامه دهخدا
نادره . [ دِ رَ / رِ ] (از ع ، ص ، اِ) بی مانند. (فرهنگ نظام ). مرد بی نظیر و بی مانند. (ناظم الاطباء) : این سلطان ماامروز نادره ٔ روزگار است . (تاریخ بیهقی ص 397). || طرفه . طریفه . جالب : این خاتون را عادت بود که سلطان محمود را غلامی نادر و کنیزکی دوشیزه ٔ نادره هر سالی فرستادی . (تاریخ بیهقی ص 253).
بس نادره نگاری و بس بوالعجب بتی
ما را بگو که لعبت خندان کیستی .
آخر ای نادره ٔ دور زمان از سر لطف
بر ما آی زمانی که زمان میگذرد.
گر توان بود که دور فلک از سرگیرند
تو دگر نادره ٔ دور زمانش باشی .
اگر چه نادره یاری و خوب دلبندی
ولیک دعوی یاری تو کرا یار است .
نادره کبکی بجمال تمام
شاهد آن روضه ٔ فیروزفام .
|| هر چیز کمیاب . هر چیز تازه و تحفه .(ناظم الاطباء). طرفه . نفیس . دیریاب . تنگیاب . قیمتی : آنچه از آن بکار آمده تر و نادره تر بود. (تاریخ بیهقی ص 114).
میجویم داد، نیست ممکن
کاین نادره در جهان ببینم .
|| هر چیز عجیب و شگفت . (ناظم الاطباء) :
دوستی او ز سپاه وز حشم نادره است
از رعیت که همی مال دهد نادره تر.
اندر این ایام از نادره ها نادره است
پسری با پدر خویش موافق به سیر.
نادره باشد گلو بریدن اطفال
نادره تر آنکه طفلکان نخروشند.
راست گوئید که این قصه و این نادره چیست
اینکه آبستنتان کرده بگوئید که کیست .
یک قطره آب نادره باشد ز چشم کور.
جان میدهم بجای زر این نادره که تو
از زر حدیث میکنی از جان نمی کنی .
|| اتفاق عجیب . حال عجیب . واقعه ٔ عجیب :
مقعد چندین هزار ساله عجوزی
بکر کجا ماند این چه نادره حال است .
مردمان حکایت گوسفند و زن و آتش و پیلان بگفتند و آن نادره شرح دادند. (سندبادنامه ص 83). || اتفاق وحادثه ٔ ناگهانی . (ناظم الاطباء) : بوبکر حصیری را در این روزها نادره ای افتاد و خطا بر دست وی رفت در مستی . (تاریخ بیهقی ص 156). || هر چیز که سبب آشفتگی گردد و حیرت آورد. (ناظم الاطباء). || بذله . لطیفه . (ناظم الاطباء) : خداوند یوم حُمّی ... به نادره هاء خنده ناک و بازیهاءعجب و الحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || نکته . لطیفه : سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 238). حکایتی دیگر یاد آمد اگر چه نه حکایت کتاب است اما گفته اند النادرة لا ترد. (قابوسنامه ).
گرگ گیا بره ست و بره گرگ را گیا
این نکته یاد گیر که نغز است و نادره .
|| سخنی بدیع و دلنشین . (یادداشت مؤلف ). طرفه . طریفه :
رهروی بود در آن راه درم یافت بسی
چون توانگر شد گفتی سخنش نادره شد.
بی شکی از بهشت همی آید
این دلپذیر و نادره معنی ها.
|| سخن عجیب و غریب و بدیع. (ناظم الاطباء). || سخن ناگاه از دهان بیرون آمده . (زمخشری ). || مثلی که شهرت ندارد. (یادداشت مؤلف ) :
تأویل برگزیده ٔ مار جهل
ای هوشیار نادره افسون است .
بس نادره نگاری و بس بوالعجب بتی
ما را بگو که لعبت خندان کیستی .
آخر ای نادره ٔ دور زمان از سر لطف
بر ما آی زمانی که زمان میگذرد.
گر توان بود که دور فلک از سرگیرند
تو دگر نادره ٔ دور زمانش باشی .
اگر چه نادره یاری و خوب دلبندی
ولیک دعوی یاری تو کرا یار است .
نادره کبکی بجمال تمام
شاهد آن روضه ٔ فیروزفام .
|| هر چیز کمیاب . هر چیز تازه و تحفه .(ناظم الاطباء). طرفه . نفیس . دیریاب . تنگیاب . قیمتی : آنچه از آن بکار آمده تر و نادره تر بود. (تاریخ بیهقی ص 114).
میجویم داد، نیست ممکن
کاین نادره در جهان ببینم .
|| هر چیز عجیب و شگفت . (ناظم الاطباء) :
دوستی او ز سپاه وز حشم نادره است
از رعیت که همی مال دهد نادره تر.
اندر این ایام از نادره ها نادره است
پسری با پدر خویش موافق به سیر.
نادره باشد گلو بریدن اطفال
نادره تر آنکه طفلکان نخروشند.
راست گوئید که این قصه و این نادره چیست
اینکه آبستنتان کرده بگوئید که کیست .
یک قطره آب نادره باشد ز چشم کور.
جان میدهم بجای زر این نادره که تو
از زر حدیث میکنی از جان نمی کنی .
|| اتفاق عجیب . حال عجیب . واقعه ٔ عجیب :
مقعد چندین هزار ساله عجوزی
بکر کجا ماند این چه نادره حال است .
مردمان حکایت گوسفند و زن و آتش و پیلان بگفتند و آن نادره شرح دادند. (سندبادنامه ص 83). || اتفاق وحادثه ٔ ناگهانی . (ناظم الاطباء) : بوبکر حصیری را در این روزها نادره ای افتاد و خطا بر دست وی رفت در مستی . (تاریخ بیهقی ص 156). || هر چیز که سبب آشفتگی گردد و حیرت آورد. (ناظم الاطباء). || بذله . لطیفه . (ناظم الاطباء) : خداوند یوم حُمّی ... به نادره هاء خنده ناک و بازیهاءعجب و الحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || نکته . لطیفه : سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 238). حکایتی دیگر یاد آمد اگر چه نه حکایت کتاب است اما گفته اند النادرة لا ترد. (قابوسنامه ).
گرگ گیا بره ست و بره گرگ را گیا
این نکته یاد گیر که نغز است و نادره .
|| سخنی بدیع و دلنشین . (یادداشت مؤلف ). طرفه . طریفه :
رهروی بود در آن راه درم یافت بسی
چون توانگر شد گفتی سخنش نادره شد.
بی شکی از بهشت همی آید
این دلپذیر و نادره معنی ها.
|| سخن عجیب و غریب و بدیع. (ناظم الاطباء). || سخن ناگاه از دهان بیرون آمده . (زمخشری ). || مثلی که شهرت ندارد. (یادداشت مؤلف ) :
تأویل برگزیده ٔ مار جهل
ای هوشیار نادره افسون است .