ترجمه مقاله

مروض

لغت‌نامه دهخدا

مروض . [ م ُ رَوْ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ترویض . رجوع به ترویض و مَروض شود.ریاضت داده شده . (غیاث ) (آنندراج ). کره اسب مطیع و مسخرشده و راه رفتن را آموخته . (از اقرب الموارد).
- مروض کردن ؛ رام کردن . آموخته ساختن . ریاضت دادن :
نفسها را تا مروض کرده ام
زین ستوران بس لگدها خورده ام .

مولوی .


ترجمه مقاله