ترجمه مقاله

مرج

لغت‌نامه دهخدا

مرج . [ م َ ] (اِ) مرز. (اوبهی ) (جهانگیری ). زمین . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). رجوع به معنی بعدی شود. || مرز. زمین کشت زار. (رشیدی ) (انجمن آرا). زمینی را گویند که کنارهای آن را بلند ساخته در درون آن چیزی بکارند. (برهان قاطع). چراگاه . مرغزار. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (جهانگیری ). معرب مَرغ است . مَرغ . چمن . (یادداشت مؤلف ). جائی که دواب در آن چرا کنند. (از اقرب الموارد) :
از برای این قدر ای خام ریش
آتش افکندی در این مرج حشیش .

مولوی .


تا به هم در مرجها بازی کنیم
ما در این دعوت امین و محسنیم .

مولوی .


گاو آبی گوهر از آب آورد
بنهد اندرمرج و گردش می چرد.

مولوی .


مرجی هست در آنجا مارهای فراوان در کنارهای مرج و رهگذرها. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 39). || پاشنه یا بند دست مردم . || وظیف ستور. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله