مخبر
لغتنامه دهخدا
مخبر. [ م َ ب َ ] (ع اِ) درون چیزی ، خلاف منظر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درون مرد، خلاف منظر. (ناظم الاطباء). نهان . باطن :
کس بود کو را منظر بود و مخبر نی
میر هم مخبر دارد بسزا هم منظر.
در جهان هردو تنی را سخن از منظر اوست
منظرش نیکو اندر خور منظر مخبر.
گر منظری ستوده بود شاه منظری
ور مخبری گزیده بود میر مخبری .
فریش آن منظر میمون و آن فرخنده تر مخبر
که منظرها از او خوارند و در عارند مخبرها.
چون قوت این سلطان وین دولت و این همت
وین مخبر کرداری وین منظر دیداری .
منظرت به ز مخبر است پدید
که به تن زفتی و به دل زفتی .
علی قرط اندکانی (از لغت فرس اسدی چ هرن ص 14).
گرت آرزوست صورت او دیدن
وآن منظر مبارک و آن مخبر.
خدای مهر نبوت نمود باز به خلق
از آن رسول نکومخبر نکومنظر.
چونان که سوی تن دو در باغ گشادند
یکسان شودت بر در جان منظر و مخبر.
در... مظهر بی مخبر... فایده بیشتر نباشد. (کلیله و دمنه ). با منظر رایق و مخبر صادق سنت او عدل فرمائی . (سندبادنامه ص 250).
منظر بسی بود که به مخبر تبه شود
او را سزای منظر پاکیزه مخبر است .
چون سر و ماهیت جان مخبر است
هر که او آگاه تر با جان تر است .
|| آنچه از کسی بازگویند. شهرت و آوازه :
افسانه شد حدیث فریدون و بیوراسب
زان هر دوان کدام به مخبر نکوتر است .
آری منم که رومی و مصری است خلعتم
ز آن کس که رفت تا خزر و هند مخبرش .
اقلیم بخش و تاج ستان ملوک عصر
شاهی که عید عصر ملوک است مخبرش .
|| آنچه یا آنکه از اوخبر دهند :
خبر به نقل شنیدیم و مخبرش دیدیم
ورای آنکه از او نقل می کند ناقل .
|| علم به ظاهر چیزی و آگاهی از چیزی . || جای آزمایش . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
کس بود کو را منظر بود و مخبر نی
میر هم مخبر دارد بسزا هم منظر.
در جهان هردو تنی را سخن از منظر اوست
منظرش نیکو اندر خور منظر مخبر.
گر منظری ستوده بود شاه منظری
ور مخبری گزیده بود میر مخبری .
فریش آن منظر میمون و آن فرخنده تر مخبر
که منظرها از او خوارند و در عارند مخبرها.
چون قوت این سلطان وین دولت و این همت
وین مخبر کرداری وین منظر دیداری .
منظرت به ز مخبر است پدید
که به تن زفتی و به دل زفتی .
علی قرط اندکانی (از لغت فرس اسدی چ هرن ص 14).
گرت آرزوست صورت او دیدن
وآن منظر مبارک و آن مخبر.
خدای مهر نبوت نمود باز به خلق
از آن رسول نکومخبر نکومنظر.
چونان که سوی تن دو در باغ گشادند
یکسان شودت بر در جان منظر و مخبر.
در... مظهر بی مخبر... فایده بیشتر نباشد. (کلیله و دمنه ). با منظر رایق و مخبر صادق سنت او عدل فرمائی . (سندبادنامه ص 250).
منظر بسی بود که به مخبر تبه شود
او را سزای منظر پاکیزه مخبر است .
چون سر و ماهیت جان مخبر است
هر که او آگاه تر با جان تر است .
|| آنچه از کسی بازگویند. شهرت و آوازه :
افسانه شد حدیث فریدون و بیوراسب
زان هر دوان کدام به مخبر نکوتر است .
آری منم که رومی و مصری است خلعتم
ز آن کس که رفت تا خزر و هند مخبرش .
اقلیم بخش و تاج ستان ملوک عصر
شاهی که عید عصر ملوک است مخبرش .
|| آنچه یا آنکه از اوخبر دهند :
خبر به نقل شنیدیم و مخبرش دیدیم
ورای آنکه از او نقل می کند ناقل .
|| علم به ظاهر چیزی و آگاهی از چیزی . || جای آزمایش . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).