محترز
لغتنامه دهخدا
محترز. [ م ُ ت َ رَ ](ع ص ) نعت مفعولی از احتراز. رجوع به احتراز شود.
- بلای محترز ؛ بلای اجتناب پذیر :
عاقل آن باشد که عبرت گیرد از
مرگ یاران و بلای محترز.
- نامحترز ؛ اجتناب ناپذیر. گزیرناپذیر :
پس به دندان بی گناهان را مگز
فکر کن از ضربت نامحترز.
- بلای محترز ؛ بلای اجتناب پذیر :
عاقل آن باشد که عبرت گیرد از
مرگ یاران و بلای محترز.
- نامحترز ؛ اجتناب ناپذیر. گزیرناپذیر :
پس به دندان بی گناهان را مگز
فکر کن از ضربت نامحترز.