لافی
لغتنامه دهخدا
لافی . (ص نسبی ) لافزن . که گوید و نکند. که نازد و فخر آرد بچیزی که ندارد. صَلف . متصلّف . مطرمذ. طرماذ. طرمذار :
آمد اندر انجمن آن طفل خرد
آبروی مرد لافی را ببرد.
از سر و رو تابد ای لافی غمت .
لعماظ؛ مرد لافی . طرماذ؛ مرد لافی . رجل مُتصلف ؛ مرد لافی . عنظوان ؛ ساحر لافی و برانگیزنده . (منتهی الارب ) (در تاج العروس الساحرالمعتری ).
آمد اندر انجمن آن طفل خرد
آبروی مرد لافی را ببرد.
از سر و رو تابد ای لافی غمت .
لعماظ؛ مرد لافی . طرماذ؛ مرد لافی . رجل مُتصلف ؛ مرد لافی . عنظوان ؛ ساحر لافی و برانگیزنده . (منتهی الارب ) (در تاج العروس الساحرالمعتری ).