فلیو
لغتنامه دهخدا
فلیو. [ ف َ وْ ](ص ) بیهوده و بی فایده . (غیاث ، از لطایف ). فلاد. (برهان ). فلاده . به معنی سرگشته ، حیران ، سراسیمه و دیوانه است . در فرهنگها به معنی بیهوده نوشته اند و گویا بافلاذه اشتباه شده است . (یادداشت مؤلف ) :
جام می هستی ّ شیخ است ای فلیو
کاندر او می درنگنجد بول دیو.
هیچ دیوانه ٔ فلیوی این کند
بر بخیلی ، عاجزی ، کدیه تند؟
تا به پای خویش باشند آمده
آن فلیوان جانب آتشکده .
جام می هستی ّ شیخ است ای فلیو
کاندر او می درنگنجد بول دیو.
هیچ دیوانه ٔ فلیوی این کند
بر بخیلی ، عاجزی ، کدیه تند؟
تا به پای خویش باشند آمده
آن فلیوان جانب آتشکده .