ترجمه مقاله

فرمان کردن

لغت‌نامه دهخدا

فرمان کردن .[ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرمان بردن . اطاعت کردن . فرمان برداری کردن . (یادداشت به خط مؤلف ) :
فرمان کنی و یا نکنی ترسم
بر خویشتن ظفر ندهی باری .

رودکی .


به ایرانیان گفت فرمان کنید
دل خویش را زین سخن مشکنید.

فردوسی .


مکن نیز فرمان دیو پلید
ز فرمان او بر تو این بد رسید.

فردوسی .


ز دیدارت آرامش جان کنم
ز من هرچه خواهی تو فرمان کنم .

فردوسی .


اگر فرمان تن کردی و در اصطخر بنشستی
از اهل البیت پیغمبر نگشتی نامور سلمان .

ناصرخسرو.


مست بسیار است خامش باش هل تا میروند
مر یکی هشیار را صد مست کی فرمان کنند.

ناصرخسرو.


فرمان نکرد و بیامد و در بگشاد. (قصص الانبیاء).
یاران ز مار گرزه بسی سهمگن ترند
فرمان من بکن بدل یار، مار گیر.

؟ (از مقامات حمیدی ).


مکن فرمان دشمن سردرآور
بدین گفتن چه حاجت خود درآری ؟

خاقانی .


گفت فرمان تو را فرمان کنم
هرچه گویی آنچنان کن آن کنم .

مولوی .


|| امر دادن . حکم دادن . (یادداشت به خط مؤلف ).
ترجمه مقاله