غمر
لغتنامه دهخدا
غمر. [ غ ُ ] (ع ص ) کارها ناآزموده . (مهذب الاسماء).ج ، اَغمار. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). کار ناآزموده . (غیاث اللغات ). مرد ناآزموده کار. ناشی . ناآزموده . نازیرک . || گول . ج ، اَغمار. (منتهی الارب ). نادان . احمق . (غیاث اللغات ). غافل :
ندانستی تو ای خر غمر کبج لاک پالانی
که با خرسنگ برناید سروزن گاو ترخانی .
بدو گفت کای غمر تنبل سگال
همی خویشتن با من آری همال .
نباید که شاهان پژوهش کنند
مرا همچو غمران نکوهش کنند.
هرگز به دروغ این فرومایه
جز جاهل و غمر و گربه کی شاند.
نخرد بجز غمر خارش بخرما
از این است با عاقلان خارخارش .
مر مرا همچو خویشتن نه شگفت
گر نگونسار و غمر پندارند.
این بود زیرک آن نباشد غمر
این نه بیمار و آن نه کوته عمر.
وزین بازپس ماندگان قبایل
بجز غمر غمرالردائی نبینم .
چون نمایی چون ندیدستی به عمر
عکس مه در آب هم ای خام غمر.
تو شب و روز از پی این قوم غمر
چون شب و روزی مدد بخشاست عمر.
ندانستی تو ای خر غمر کبج لاک پالانی
که با خرسنگ برناید سروزن گاو ترخانی .
بدو گفت کای غمر تنبل سگال
همی خویشتن با من آری همال .
نباید که شاهان پژوهش کنند
مرا همچو غمران نکوهش کنند.
هرگز به دروغ این فرومایه
جز جاهل و غمر و گربه کی شاند.
نخرد بجز غمر خارش بخرما
از این است با عاقلان خارخارش .
مر مرا همچو خویشتن نه شگفت
گر نگونسار و غمر پندارند.
این بود زیرک آن نباشد غمر
این نه بیمار و آن نه کوته عمر.
وزین بازپس ماندگان قبایل
بجز غمر غمرالردائی نبینم .
چون نمایی چون ندیدستی به عمر
عکس مه در آب هم ای خام غمر.
تو شب و روز از پی این قوم غمر
چون شب و روزی مدد بخشاست عمر.