شدیار
لغتنامه دهخدا
شدیار. [ ش ُ ] (اِ) به معنی شدکار است که شخم کردن و شکافتن زمین باشد بجهت زراعت کردن و با ذال نقطه دار هم آمده است به معنی زمینی که آن را گاو رانده باشند تا تخم بیفشانند. (برهان ). شدکار. شیار و شخم زمین . زمین گاوکرده که تخم کارند در او. (اوبهی ). شخم . زمین گاوکرده . (لغت فرس اسدی ): مَثیرَة؛ گاو شدیار. (منتهی الارب ) :
به زخم پای ایشان کوه دشت است
بزخم یشک ایشان دشت شدیار.
گل خوشبوی پاکیزه است اگر چند
نروید جز که در سرگین و شدیار.
یکی را زمین بوستانست و شوره
یکی کشت و فالیز و شدیار دارد.
وهم او دیده باد را صورت
سهم او کرده کوه را شدیار.
تمام شد به سم مرکبان آهوسم
زمین هند زبهر نهال دین شدیار.
گاهت از روی مزرعه فکند
جرم کیوان چو خوک در شدیار.
عارفان از دو جهان کاهلترند
زانکه بی شدیار خرمن می برند.
به زخم پای ایشان کوه دشت است
بزخم یشک ایشان دشت شدیار.
گل خوشبوی پاکیزه است اگر چند
نروید جز که در سرگین و شدیار.
یکی را زمین بوستانست و شوره
یکی کشت و فالیز و شدیار دارد.
وهم او دیده باد را صورت
سهم او کرده کوه را شدیار.
تمام شد به سم مرکبان آهوسم
زمین هند زبهر نهال دین شدیار.
گاهت از روی مزرعه فکند
جرم کیوان چو خوک در شدیار.
عارفان از دو جهان کاهلترند
زانکه بی شدیار خرمن می برند.