سنین
لغتنامه دهخدا
سنین . [ س ِ ] (ع اِ) ج ِ سنة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) :
خواست از ری خسرو ایران مرا بر پشت پیل
خود ز تو هرگز نیندیشید در چندین سنین .
بسته ٔ فرمان تو شهور و سنین است
بنده ٔ فرمان تو زمین و زمانست .
بخدایی که صنع و حکمت او
ماند از گردش شهور و سنین .
گر بمثل روز رزم رخش تو نعل افکند
یاره کند در زمانش دست شهور و سنین .
برای مجلس اُنست گلی فرستادم
که رنگ و بوی نگرداندش شهور و سنین .
|| سالهای قحط. (غیاث ) (از اقرب الموارد). || قحط. (غیاث اللغات ).
خواست از ری خسرو ایران مرا بر پشت پیل
خود ز تو هرگز نیندیشید در چندین سنین .
بسته ٔ فرمان تو شهور و سنین است
بنده ٔ فرمان تو زمین و زمانست .
بخدایی که صنع و حکمت او
ماند از گردش شهور و سنین .
گر بمثل روز رزم رخش تو نعل افکند
یاره کند در زمانش دست شهور و سنین .
برای مجلس اُنست گلی فرستادم
که رنگ و بوی نگرداندش شهور و سنین .
|| سالهای قحط. (غیاث ) (از اقرب الموارد). || قحط. (غیاث اللغات ).