سرزیر
لغتنامه دهخدا
سرزیر. [ س َ] (ص مرکب ) سرازیر. سرنگون . (آنندراج ) :
که منه این سر مر این سرزیر را
هین مکن سجده مر این ادبیر را.
مکر او معکوس و او سرزیر شد
روزگارش برد و روزش دیر شد.
که منه این سر مر این سرزیر را
هین مکن سجده مر این ادبیر را.
مکر او معکوس و او سرزیر شد
روزگارش برد و روزش دیر شد.