ستن
لغتنامه دهخدا
ستن . [ س ُ ت ُ ] (اِ) مخفف ستون :
واردی بالای چرخ بی ستن
جسم او چون دلو در چه چاره کن .
پس وزیرش گفت ای حق را ستن
بشنو از بنده ٔ کمینه یک سخن .
رجوع به ستون شود.
واردی بالای چرخ بی ستن
جسم او چون دلو در چه چاره کن .
پس وزیرش گفت ای حق را ستن
بشنو از بنده ٔ کمینه یک سخن .
رجوع به ستون شود.