زرکند
لغتنامه دهخدا
زرکند. [ زَ ک َ ] (ن مف مرکب ) زرآکنده . به زرآمیخته . مطلاشده . زرکوب شده :
دین فروشی کنی که تا سازی
بارگی نقره خنگ و زین زرکند.
ز خاک شمس فلک زرکند که تا گردد
ستام و گام و رکاب براق او زرکند.
فردا که نهد سوار آفاق
بر ابلق چرخ زین زرکند.
رجوع به زرگند شود.
دین فروشی کنی که تا سازی
بارگی نقره خنگ و زین زرکند.
ز خاک شمس فلک زرکند که تا گردد
ستام و گام و رکاب براق او زرکند.
فردا که نهد سوار آفاق
بر ابلق چرخ زین زرکند.
رجوع به زرگند شود.