روفتن
لغتنامه دهخدا
روفتن . [ ت َ ] (مص ) جاروب کردن و پاک کردن . (از ناظم الاطباء). رفتن . مصدر دیگر غیر مستعمل آن رویش یا روب است . روبیدن . پاک کردن . جاروب کردن . خاشاک جایی را بیرون کردن . با جاروب یا جامه ای همه را بردن . (یادداشت مؤلف ) :
به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت
به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت .
چه بایدت کردن کنون بافدم
مگر خانه روبی چو روبه بدم .
به شبگیر سرگینش بیرون بری
بروبی و خاکش به هامون بری .
بساط زرکش او را به روی روبد ماه
زمین همت او را به سر کشد کیوان .
به چوب و لگد راه را کوفتند
به نیرنگها برف را روفتند.
به فرمان شه راه می روفتند
گریوه به پولاد می کوفتند.
خانه ٔ دوستان بروب و در دشمنان مکوب . (گلستان ).
- شوله روب ؛ رفته گر. (یادداشت مؤلف ) :
به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت
به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت .
- فروروفتن ؛ رفتن . روفتن . پاک کردن . زایل کردن :
به سلطانی چو شه نوبت فروکوفت
غبار فتنه از گیتی فروروفت .
|| سودن و مالیدن . (ناظم الاطباء).
به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت
به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت .
چه بایدت کردن کنون بافدم
مگر خانه روبی چو روبه بدم .
به شبگیر سرگینش بیرون بری
بروبی و خاکش به هامون بری .
بساط زرکش او را به روی روبد ماه
زمین همت او را به سر کشد کیوان .
به چوب و لگد راه را کوفتند
به نیرنگها برف را روفتند.
به فرمان شه راه می روفتند
گریوه به پولاد می کوفتند.
خانه ٔ دوستان بروب و در دشمنان مکوب . (گلستان ).
- شوله روب ؛ رفته گر. (یادداشت مؤلف ) :
به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت
به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت .
- فروروفتن ؛ رفتن . روفتن . پاک کردن . زایل کردن :
به سلطانی چو شه نوبت فروکوفت
غبار فتنه از گیتی فروروفت .
|| سودن و مالیدن . (ناظم الاطباء).