ترجمه مقاله

دوادو

لغت‌نامه دهخدا

دوادو. [ دَ دَ / دُو ] (اِ مرکب ) دویدن بود به هر طرف از پی هم . (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (برهان ). دوندگی . (ناظم الاطباء) :
پس ستون این جهان خود غفلت است
چیست دولت کاین دوادو با لت است .

مولوی .


- دوادو کردن ؛ دوندگی کردن . سخت در تلاش و تکاپو بودن : خوی من نیست که بگزافه دوادو کنم و رنج برم ... آن چه روزی من است بر من بیاید. (فیه مافیه ). || دوندگی دائم و در مسافرت بسیار. (از ناظم الاطباء). || (نف مرکب ) کسی را گویند که خدمات جزوی به او رجوع فرمایند و هرساعت او را به کاری فرستند. (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (برهان ) (از ناظم الاطباء). پادو. || قاصد و پیک . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله