ترجمه مقاله

دلدل

لغت‌نامه دهخدا

دلدل . [ دُ دُ ] (ع ص ) قوم دلدل ؛ قومی که میان دو کار مضطرب و پریشان باشند و استقامت نورزند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جاءالقوم دلدلا؛ در حالی آمدند که مذبذب و دودل بودند نه بدین سمت و نه بدان سمت . (از اقرب الموارد). دَلدال . رجوع به دلدال شود. || (اِ) امر عظیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خارپشت یا خارپشت بزرگ یا جانوری است مانند آن . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). سیخول را گویند و آن نوعی از خارپشت باشد که خارهای خود را چون تیر اندازد. (از برهان ). عرب خارپشت را گوید که خارهای او بزرگ بود و شهم نیز گویند و گویند خارپشت کوهی بود. و گویند او خار از پشت خود بیندازد بمثال تیر که از کمان جهد، و گفته اند بعضی از او چنان بزرگ بود که برزه گاو. (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). نوع کبیر قنفذ است و قنفذ جبلی نیز گویند و به ترکی کرپی و در مازندرانی شال تشی و در دیلم شال کره نامند و آن حیوانی است قریب به سگ و در پشت او بجای موی خارهای ابلق از سیاهی و سفیدی بقدر شبری و زیاده می باشد و از قلم باریکتر. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). تکاشه ٔ بزرگ . سنگر. خشتوان . شاهور. شکون . (دهار). تشی . خارپشت کلان تیرانداز. ج ، دلادل ، دَلادیل . (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله