خرگه
لغتنامه دهخدا
خرگه . [ خ َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف خرگاه که جا و محل وسیع باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || چادر خیمه ٔ بزرگ مدور و سراپرده ٔ بزرگ . (از برهان قاطع) :
منیژه بیامد گرفتش ببر
گشاد از میانش کیانی کمر
نشستنگه رود و می ساختند
ز بیگانه خرگه بپرداختند.
ندارم درنگ امشب آید ز کین
مگر سوی افغان و خرگه زمین .
همه دشت پر خرگه و خیمه گشت
از انبوه آهو سراسیمه گشت .
نه خیمه نه خرگه نه بار و بنه
چنین چند باشد سپه گرسنه .
مقاتوره از پیش خاقان برفت
بیامد سوی خرگه خویش تفت .
بنشین در بزم بر سریر به ایوان
خرگه برتر زن از سرادق کیوان .
لاله سوی جویبار خرگه بیرون زده ست
خیمه ٔ آن سبزگون خرگه این آتشین .
یکی چون خیمه ٔ خاقان دوم چون خرگه خاتون
سیم چون مجره ٔ قیصر چهارم قبه ٔ کسری .
هر کجا پویی ز مینا خرمنی است
هر کجاپویی ز دیبا خرگهی .
روز باشد بخیمه ٔ قاقم
شب درآید بخرگه سنجاب .
چو بیرون خرگه نهی لاکعا
لهم باشد آن لالکالالکا.
هر هفت کرده پردگی زر بخرگه آر
تا هفت پرده ٔ خرد ما برافکند.
یکی خرگه از شوشه ٔسرخ بید
در آن خرگه افشانده خاک سپید.
کین مه زرین که دراین خرگه است
غول ره عشق خلیل اللَّه است .
بر خرگه من گذر کن از راه
وز دور بمن نمود خرگاه .
حجاب دیده ٔ ادراک شد شعاع جمال
بیا و خرگه خورشید را منور کن .
این چه خرگه چه تتق این چه خیامست اینجا
چتر مه رایت خور ظل غمامست اینجا.
حصیر گفت بزیلو که نقش ماست کنون
که ظل دولت خرگه فتاده بر سر ما.
|| آلاچیق بزرگ . || چادر مدور بزرگ . (ناظم الاطباء). || خرمن ماه . هاله . (یادداشت بخط مؤلف ).
منیژه بیامد گرفتش ببر
گشاد از میانش کیانی کمر
نشستنگه رود و می ساختند
ز بیگانه خرگه بپرداختند.
ندارم درنگ امشب آید ز کین
مگر سوی افغان و خرگه زمین .
همه دشت پر خرگه و خیمه گشت
از انبوه آهو سراسیمه گشت .
نه خیمه نه خرگه نه بار و بنه
چنین چند باشد سپه گرسنه .
مقاتوره از پیش خاقان برفت
بیامد سوی خرگه خویش تفت .
بنشین در بزم بر سریر به ایوان
خرگه برتر زن از سرادق کیوان .
لاله سوی جویبار خرگه بیرون زده ست
خیمه ٔ آن سبزگون خرگه این آتشین .
یکی چون خیمه ٔ خاقان دوم چون خرگه خاتون
سیم چون مجره ٔ قیصر چهارم قبه ٔ کسری .
هر کجا پویی ز مینا خرمنی است
هر کجاپویی ز دیبا خرگهی .
روز باشد بخیمه ٔ قاقم
شب درآید بخرگه سنجاب .
چو بیرون خرگه نهی لاکعا
لهم باشد آن لالکالالکا.
هر هفت کرده پردگی زر بخرگه آر
تا هفت پرده ٔ خرد ما برافکند.
یکی خرگه از شوشه ٔسرخ بید
در آن خرگه افشانده خاک سپید.
کین مه زرین که دراین خرگه است
غول ره عشق خلیل اللَّه است .
بر خرگه من گذر کن از راه
وز دور بمن نمود خرگاه .
حجاب دیده ٔ ادراک شد شعاع جمال
بیا و خرگه خورشید را منور کن .
این چه خرگه چه تتق این چه خیامست اینجا
چتر مه رایت خور ظل غمامست اینجا.
حصیر گفت بزیلو که نقش ماست کنون
که ظل دولت خرگه فتاده بر سر ما.
|| آلاچیق بزرگ . || چادر مدور بزرگ . (ناظم الاطباء). || خرمن ماه . هاله . (یادداشت بخط مؤلف ).