خبرده
لغتنامه دهخدا
خبرده . [ خ َ ب َ دِه ْ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) پیغام آور. پیغام آورنده . || آنکه خبر دهد. آنکه حادثه ای را دیده و نقل کند. آنکه حادثه ای را بدیگران رساند :
خبردهی به بر خسرو آمد و گفتا
که تیز گشت یکی جنگ تنگ را بازار.
آن خبرده مرا تضرع کرد
که مرو مر مرا بزی و بمان .
خبردهی به بر خسرو آمد و گفتا
که تیز گشت یکی جنگ تنگ را بازار.
آن خبرده مرا تضرع کرد
که مرو مر مرا بزی و بمان .