خاکیان
لغتنامه دهخدا
خاکیان . (اِ) ج ِ خاکی (حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع). || آدمیان . (شرفنامه ٔ منیری ) :
خاکیانی که زاده ٔ زمیند
ددگانی بصورت آدمیند.
شاهد نو، فتنه ٔ افلاکیان
نوخط فرد، آینه ٔ خاکیان .
|| مردمان بی عزت و بیحرمت وخوار و ذلیل را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). خواران . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 374) :
خاکیان جگر آتش زده از باد سموم
آبخور خاک در حضرت علیا بینند.
آسمان پل بر سر آن خاکیان خواهد شکست
کآبروی اندر ره آن دلستان افشانده اند.
از پی خونریز جان خاکیان
شهربندی شد فلک در کوی تو.
تا ز محیط هواخشک بر آبی چو ابر
در قدم خاکیان هر چه که داری ببار.
جور نگر کز جهت خاکیان
جغد نشانم بدل ماکیان .
چون گریزانی ز ناله ٔ خاکیان
غم چه ریزی بر دل غمناکیان .
|| مردگان . (اشتنگاس ).
خاکیانی که زاده ٔ زمیند
ددگانی بصورت آدمیند.
شاهد نو، فتنه ٔ افلاکیان
نوخط فرد، آینه ٔ خاکیان .
|| مردمان بی عزت و بیحرمت وخوار و ذلیل را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). خواران . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 374) :
خاکیان جگر آتش زده از باد سموم
آبخور خاک در حضرت علیا بینند.
آسمان پل بر سر آن خاکیان خواهد شکست
کآبروی اندر ره آن دلستان افشانده اند.
از پی خونریز جان خاکیان
شهربندی شد فلک در کوی تو.
تا ز محیط هواخشک بر آبی چو ابر
در قدم خاکیان هر چه که داری ببار.
جور نگر کز جهت خاکیان
جغد نشانم بدل ماکیان .
چون گریزانی ز ناله ٔ خاکیان
غم چه ریزی بر دل غمناکیان .
|| مردگان . (اشتنگاس ).