ترگ
لغتنامه دهخدا
ترگ . [ ت َ ] (اِ) همان ترک با کاف تازی است که گذشت . (شرفنامه ٔ منیری ). ترک و خود و مغفر: (ناظم الاطباء) :
خدنگی که پیکانش بد بیدبرگ
فرو دوخت بر تارک ترک ترگ .
چه افسر نهی بر سرت بر، چه ترگ
بر او بگذرد چنگ و دندان مرگ .
که تا کی بود در جهان مرگ اوی
کجا تیره گردد سر و ترگ اوی .
به شمشیر شیران پر از ماز ترگ
ز گرز دلیران به پرواز مرگ .
ز مرگ ار بترسی بنه تیغ و ترگ
که جنگ او کند، کو نترسد ز مرگ .
بهم بر شده خاک و خون ، خود و ترگ
بکف تیغشان گشته منشور مرگ .
نه چندان تیر شد بر ترگ ریزان
که ریزد برگ وقت برگ ریزان .
شود مرگ بر فرق خصم تو ترگ
که در رزم تو نیستش ساز و برگ .
- ترگدار ؛ ترکدار. سلحشور و رزم آور که ترک بر سر نهد. دارنده ٔ خود :
بریده ز هر سو، سر ترگدار
پراکنده خفتان همه دشت و غار.
- تیره ترگ ؛ کلاه خود سیاه .
- || کنایه از خاک تیره . خاک گور :
بر او تاختن کرد ناگاه مرگ
بسر بر نهادش یکی تیره ترگ .
و رجوع به ترک در همین لغت نامه شود.
خدنگی که پیکانش بد بیدبرگ
فرو دوخت بر تارک ترک ترگ .
چه افسر نهی بر سرت بر، چه ترگ
بر او بگذرد چنگ و دندان مرگ .
که تا کی بود در جهان مرگ اوی
کجا تیره گردد سر و ترگ اوی .
به شمشیر شیران پر از ماز ترگ
ز گرز دلیران به پرواز مرگ .
ز مرگ ار بترسی بنه تیغ و ترگ
که جنگ او کند، کو نترسد ز مرگ .
بهم بر شده خاک و خون ، خود و ترگ
بکف تیغشان گشته منشور مرگ .
نه چندان تیر شد بر ترگ ریزان
که ریزد برگ وقت برگ ریزان .
شود مرگ بر فرق خصم تو ترگ
که در رزم تو نیستش ساز و برگ .
- ترگدار ؛ ترکدار. سلحشور و رزم آور که ترک بر سر نهد. دارنده ٔ خود :
بریده ز هر سو، سر ترگدار
پراکنده خفتان همه دشت و غار.
- تیره ترگ ؛ کلاه خود سیاه .
- || کنایه از خاک تیره . خاک گور :
بر او تاختن کرد ناگاه مرگ
بسر بر نهادش یکی تیره ترگ .
و رجوع به ترک در همین لغت نامه شود.