بارکشیدن
لغتنامه دهخدا
بارکشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بار بردن . حمل کردن بار. و رجوع به آنندراج شود :
چو خر تا زنده باشی بار میکش
که باشد گوشت خر در زندگی خوش .
|| متحمل درد و رنج و غم شدن . تحمل بلا و مصیبت کردن و رنج کشیدن :
همه شب با دل او را بود پیکار
که تا کی زین فرومایه کشم بار.
آن کسانی که بار خلق کشند
ز آن عمل سال و ماه شاد و خوشند
سال و ماه از برای نیک و بدی
شده راضی بجور همچو خودی .
یار آن باشد که انده یار کشد
بر کس ننهد بار اگر بار کشد.
کو صبح که بار شب کشیدم
در راه بلا تعب کشیدم .
چون شترمرغی شناس این نفس را
نی کشد بار و نه پرد بر هوا
گر بپر گوییش گوید اشترم
ور بگویی بار، گوید طایرم .
بارت بکشم که مرد معنی
درباخت سر و سپر نینداخت .
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
بطاقتی که ندارم کدام بار کشم
چو میتوان بصبوری کشید بار عدو
چرا صبور نباشم که جور یار کشم .
دل اگربار کشد بار نگاری باری
سر اگر کشته شود بر سر کاری باری .
و رجوع به «بار بردن » شود.
چو خر تا زنده باشی بار میکش
که باشد گوشت خر در زندگی خوش .
|| متحمل درد و رنج و غم شدن . تحمل بلا و مصیبت کردن و رنج کشیدن :
همه شب با دل او را بود پیکار
که تا کی زین فرومایه کشم بار.
آن کسانی که بار خلق کشند
ز آن عمل سال و ماه شاد و خوشند
سال و ماه از برای نیک و بدی
شده راضی بجور همچو خودی .
یار آن باشد که انده یار کشد
بر کس ننهد بار اگر بار کشد.
کو صبح که بار شب کشیدم
در راه بلا تعب کشیدم .
چون شترمرغی شناس این نفس را
نی کشد بار و نه پرد بر هوا
گر بپر گوییش گوید اشترم
ور بگویی بار، گوید طایرم .
بارت بکشم که مرد معنی
درباخت سر و سپر نینداخت .
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
بطاقتی که ندارم کدام بار کشم
چو میتوان بصبوری کشید بار عدو
چرا صبور نباشم که جور یار کشم .
دل اگربار کشد بار نگاری باری
سر اگر کشته شود بر سر کاری باری .
و رجوع به «بار بردن » شود.