یتیم
لغتنامه دهخدا
یتیم . [ ی َ ] (ع ص ) مرد بی پدر. (منتهی الارب ). کودک بی پدر. (ناظم الاطباء). از آدمیان آنکه پدر از دست داده باشد و به حد مردان نرسیده باشد. (از اقرب الموارد). از آدمی آنکه پدر ندارد. (آنندراج ). طفل بی پدرو گاهی به معنی بی مادر باشد و طفلی که مادر و پدر ندارد یتیم الطرفین گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بی پدر. (دهار). کَل ّ. (منتهی الارب ذیل کل ) :
همه خواسته سر بسر همچنان
بباید شمردن به رسم کیان
فروشید گوهر به زر و به سیم
زن بیوه و کودکان یتیم .
دگر کودکانی که بینی یتیم
پدر مرده و نیستشان زر و سیم
بر ایشان ببخش آن همه خواسته
برافروز جان و روان کاسته .
فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی
جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار.
به گربه ده و به عکه سپرز و خیم همه
وگر یتیم بدزدد بزنْش و تاوان کن .
به یتیمی و دوروئیت همی طعنه زنند
نه گل است آنکه دوروی و نه دُرْ است آنکه یتیم .
یکسال برگذشت که زی تو نیافت بار
خویش تو آن یتیم نه همسایه ت آن فقیر.
گرگ و پلنگ گرسنه میش و بره برند
وینها ضیاع و ملک یتیمان همی برند.
ور ودیعت نهند مال یتیم
نزد ایشان غنیمت انگارند.
گفت هرکرا خلافت خدای تعالی در روی زمین سیر نکند از ضیاع یتیمان و درویشان هم سیر نشود. (کلیله و دمنه ).
بی او یتیم و مرده دلند اقربای او
کو آدم قبایل و عیسی دوده بود.
جانم ار در نیم تیمار فراقش نیستی
آخر از جان یتیمانش غمی بزدودمی .
بدان نفس که برافرازد آن یتیم علم
بدان زمان که براندازد این عروس نقاب .
یتیمان را نوازش در نسیمش
از آنجا نام شد در یتیمش .
به قندیل قدیمان در زدن سنگ
به کالای یتیمان برزدن چنگ .
تو نترسی که باغ سازی و تیم
خرج آن جمله از خراج و یتیم .
از برای امتحان خوار و یتیم
لیک اندر سر منم یار و ندیم .
چو بینی یتیمی سرافکنده پیش
مزن بوسه بر روی فرزند خویش .
یتیم ار بگرید که نازش خرد
وگر خشم گیرد که بارش برد.
الا تا نگرید که عرش عظیم
بلرزد همی چون بگرید یتیم .
دل شکسته که مرهم نهد دگر بارش
یتیم خسته که از پای برکند خارش .
یتیمی که ناکرده قرآن درست
کتبخانه ٔ هفت ملت بشست .
بخوشید سرچشمه های قدیم
نماند آب جز آب چشم یتیم .
- یتیم الطرفین ؛ طفلی که مادر و پدر ندارد و کسانی که آن را یتیم و یسیر گویند خطاست . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ).
- یتیم پرست ؛ که تیمار یتیمان دارد و به ایشان محبت و احسان کند.
- یتیم پرور ؛که یتیم پرورد و بدو احسان و محبت کند :
معطی آن چو دریا دارنده ٔ غریبان
رادان آن صدف وش از دل یتیم پرور.
- یتیم شده ؛ پدر از دست داده .
- || تعبیری در مقام نفرین .
- یتیم ماندن ؛ بی پدر (واقعی یا معنوی ) ماندن :
کاین چه بدبختی است ما را ای کریم
از دل و دین مانده ما بی تو یتیم .
- یتیم مانده ؛ پدر از دست داده .
- || تعبیری در مقام نفرین .
- یتیم نوازی ؛ نوازش یتیمان . محبت و احسان به یتیمان و کودکان بی پدر :
یتیم وار در این تیم ضایع است دلت
برو یتیم نوازی بورزچون عنقا.
- یتیم وار ؛ مانند یتیمان :
یتیم وار در این تیم ضایع است دلت
برو یتیم نوازی بورز چون عنقا.
- یتیم یسیر ؛ از اتباع . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یتیم الطرفین در همین ترکیبات شود.
|| صاحب آنندراج گوید: شعرا به معنی مادرمرده نیز اطلاق کنند :
بخت مادرکش یتیمم در غریبی کرده است
کرده گردون دیگری آیین دوران یاوری .
|| صاحب آنندراج گوید فارسیان به آنکه از پدر جدا افتد اگرچه پدرش زنده باشد اطلاق کرده اند :
یتیم وار در این تیم ضایع است دلت
برو یتیم نوازی بورز چون عنقا.
چه عنقا سیمرغ است و او نوازش زال زر کرده بود. در اینجا زال را یتیم گفته با آنکه پدرش زنده بود. (آنندراج ). || فرزند ستور بی مادر مادام که به بلوغ نرسد. (منتهی الارب ). ستور بچه ٔ بی مادر مادام که به سن بلوغ نرسیده باشد. (ناظم الاطباء). از بهائم آن که مادر از دست داده باشد. (از اقرب الموارد). در بهائم بی مادر راگویند چه شیر و طعام از وی دارد. (از تعریفات جرجانی ). || نارسیده . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). || گوهربی نظیر و بی مانند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از گوهر آنچه بی نظیر بود. (آنندراج ). درّی که نظیر و مانند نداشته باشد. (از ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). جوهر بی نظیر. (غیاث اللغات ).
- دُرّ یتیم ؛ مروارید قیمتی اعلا. درّ گرانبها. (ناظم الاطباء). دردانه . مروارید یگانه و نفیس . مروارید شاهوار. گوهر بی نظیر و بی مانند. گوهر یکتا. (یادداشت مؤلف ) :
بفزوده است بر من خطر وقیمت سیم
تا بناگوش ترا دیده ام ای دُرّ یتیم .
درصدف دیر ماند دُرّ یتیم .
علم علی نه قال مقال است عن فلان
بل علم او چو دُرّ یتیم است بی نظیر.
ای دُرّ یتیم چون یتیمان
افتاده بر آستان مادر.
چون ز کشور خدای هفت اقلیم
هفت لعبت ستد چو دُرّ یتیم .
آن دُرّ یتیم که در دریای ترکستان به تحصیل آن غواصی میکرد حاصل کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
سالک راه خدا پادشه ملک سخن
ای ز الفاظ تو آفاق پر از در یتیم .
او گوهر است گو صدفش در میان مباش
دُرّ یتیم را همه کس مشتری بُوَد.
|| عیار و طرار و در اصل جمعی بودند که شاه عباس داشت و اینها سخت زننده و بی باک و عیار و طرار و زیاده رو بودند که روزی چهل فرسخ راه میرفتند. (از آنندراج ). دزد و عیار. (غیاث اللغات ) :
صیت یتیمیش جهانگیر شد
عاقبت از خوردن خون سیر شد.
نکند هیچ یتیمی به عسس ساخته ...
می کند آنچه در گوش تو در سایه ٔ زلف .
دوشینه سحر یتیم تبریزی من
آمد به سرراه به خونریزی من
عریان ز لباس عاریت ساخت مرا
این بود نتیجه ٔ سحرخیزی من .
|| غلام و خدمتکار. (آنندراج ). غلام . (غیاث اللغات ). || یکتا و فرد و بی همتا از هر چیزی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). یکتا و مفرد از هرچیزی : چنانکه گویند بیت یتیم و بلد یتیم . (از اقرب الموارد). ج ، اَیتام ، یَتامی ̍، یَتَمَة، مَیتَمِة.
همه خواسته سر بسر همچنان
بباید شمردن به رسم کیان
فروشید گوهر به زر و به سیم
زن بیوه و کودکان یتیم .
دگر کودکانی که بینی یتیم
پدر مرده و نیستشان زر و سیم
بر ایشان ببخش آن همه خواسته
برافروز جان و روان کاسته .
فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی
جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار.
به گربه ده و به عکه سپرز و خیم همه
وگر یتیم بدزدد بزنْش و تاوان کن .
به یتیمی و دوروئیت همی طعنه زنند
نه گل است آنکه دوروی و نه دُرْ است آنکه یتیم .
یکسال برگذشت که زی تو نیافت بار
خویش تو آن یتیم نه همسایه ت آن فقیر.
گرگ و پلنگ گرسنه میش و بره برند
وینها ضیاع و ملک یتیمان همی برند.
ور ودیعت نهند مال یتیم
نزد ایشان غنیمت انگارند.
گفت هرکرا خلافت خدای تعالی در روی زمین سیر نکند از ضیاع یتیمان و درویشان هم سیر نشود. (کلیله و دمنه ).
بی او یتیم و مرده دلند اقربای او
کو آدم قبایل و عیسی دوده بود.
جانم ار در نیم تیمار فراقش نیستی
آخر از جان یتیمانش غمی بزدودمی .
بدان نفس که برافرازد آن یتیم علم
بدان زمان که براندازد این عروس نقاب .
یتیمان را نوازش در نسیمش
از آنجا نام شد در یتیمش .
به قندیل قدیمان در زدن سنگ
به کالای یتیمان برزدن چنگ .
تو نترسی که باغ سازی و تیم
خرج آن جمله از خراج و یتیم .
از برای امتحان خوار و یتیم
لیک اندر سر منم یار و ندیم .
چو بینی یتیمی سرافکنده پیش
مزن بوسه بر روی فرزند خویش .
یتیم ار بگرید که نازش خرد
وگر خشم گیرد که بارش برد.
الا تا نگرید که عرش عظیم
بلرزد همی چون بگرید یتیم .
دل شکسته که مرهم نهد دگر بارش
یتیم خسته که از پای برکند خارش .
یتیمی که ناکرده قرآن درست
کتبخانه ٔ هفت ملت بشست .
بخوشید سرچشمه های قدیم
نماند آب جز آب چشم یتیم .
- یتیم الطرفین ؛ طفلی که مادر و پدر ندارد و کسانی که آن را یتیم و یسیر گویند خطاست . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ).
- یتیم پرست ؛ که تیمار یتیمان دارد و به ایشان محبت و احسان کند.
- یتیم پرور ؛که یتیم پرورد و بدو احسان و محبت کند :
معطی آن چو دریا دارنده ٔ غریبان
رادان آن صدف وش از دل یتیم پرور.
- یتیم شده ؛ پدر از دست داده .
- || تعبیری در مقام نفرین .
- یتیم ماندن ؛ بی پدر (واقعی یا معنوی ) ماندن :
کاین چه بدبختی است ما را ای کریم
از دل و دین مانده ما بی تو یتیم .
- یتیم مانده ؛ پدر از دست داده .
- || تعبیری در مقام نفرین .
- یتیم نوازی ؛ نوازش یتیمان . محبت و احسان به یتیمان و کودکان بی پدر :
یتیم وار در این تیم ضایع است دلت
برو یتیم نوازی بورزچون عنقا.
- یتیم وار ؛ مانند یتیمان :
یتیم وار در این تیم ضایع است دلت
برو یتیم نوازی بورز چون عنقا.
- یتیم یسیر ؛ از اتباع . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یتیم الطرفین در همین ترکیبات شود.
|| صاحب آنندراج گوید: شعرا به معنی مادرمرده نیز اطلاق کنند :
بخت مادرکش یتیمم در غریبی کرده است
کرده گردون دیگری آیین دوران یاوری .
|| صاحب آنندراج گوید فارسیان به آنکه از پدر جدا افتد اگرچه پدرش زنده باشد اطلاق کرده اند :
یتیم وار در این تیم ضایع است دلت
برو یتیم نوازی بورز چون عنقا.
چه عنقا سیمرغ است و او نوازش زال زر کرده بود. در اینجا زال را یتیم گفته با آنکه پدرش زنده بود. (آنندراج ). || فرزند ستور بی مادر مادام که به بلوغ نرسد. (منتهی الارب ). ستور بچه ٔ بی مادر مادام که به سن بلوغ نرسیده باشد. (ناظم الاطباء). از بهائم آن که مادر از دست داده باشد. (از اقرب الموارد). در بهائم بی مادر راگویند چه شیر و طعام از وی دارد. (از تعریفات جرجانی ). || نارسیده . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). || گوهربی نظیر و بی مانند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از گوهر آنچه بی نظیر بود. (آنندراج ). درّی که نظیر و مانند نداشته باشد. (از ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). جوهر بی نظیر. (غیاث اللغات ).
- دُرّ یتیم ؛ مروارید قیمتی اعلا. درّ گرانبها. (ناظم الاطباء). دردانه . مروارید یگانه و نفیس . مروارید شاهوار. گوهر بی نظیر و بی مانند. گوهر یکتا. (یادداشت مؤلف ) :
بفزوده است بر من خطر وقیمت سیم
تا بناگوش ترا دیده ام ای دُرّ یتیم .
درصدف دیر ماند دُرّ یتیم .
علم علی نه قال مقال است عن فلان
بل علم او چو دُرّ یتیم است بی نظیر.
ای دُرّ یتیم چون یتیمان
افتاده بر آستان مادر.
چون ز کشور خدای هفت اقلیم
هفت لعبت ستد چو دُرّ یتیم .
آن دُرّ یتیم که در دریای ترکستان به تحصیل آن غواصی میکرد حاصل کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
سالک راه خدا پادشه ملک سخن
ای ز الفاظ تو آفاق پر از در یتیم .
او گوهر است گو صدفش در میان مباش
دُرّ یتیم را همه کس مشتری بُوَد.
|| عیار و طرار و در اصل جمعی بودند که شاه عباس داشت و اینها سخت زننده و بی باک و عیار و طرار و زیاده رو بودند که روزی چهل فرسخ راه میرفتند. (از آنندراج ). دزد و عیار. (غیاث اللغات ) :
صیت یتیمیش جهانگیر شد
عاقبت از خوردن خون سیر شد.
نکند هیچ یتیمی به عسس ساخته ...
می کند آنچه در گوش تو در سایه ٔ زلف .
دوشینه سحر یتیم تبریزی من
آمد به سرراه به خونریزی من
عریان ز لباس عاریت ساخت مرا
این بود نتیجه ٔ سحرخیزی من .
|| غلام و خدمتکار. (آنندراج ). غلام . (غیاث اللغات ). || یکتا و فرد و بی همتا از هر چیزی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). یکتا و مفرد از هرچیزی : چنانکه گویند بیت یتیم و بلد یتیم . (از اقرب الموارد). ج ، اَیتام ، یَتامی ̍، یَتَمَة، مَیتَمِة.