ترجمه مقاله

کهگل

لغت‌نامه دهخدا

کهگل . [ ک َ گ ِ ] (اِ مرکب ) مخفف «کاه و گل »، و با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ). کاهگل . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) :
سرای خود را کرده ستانه ٔ زرین
به سقف خانه پدر بر ندیده کهگل و ویم .

سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


رنگ رویم فتاد بر دیوار
نام کهگل به زعفران برخاست .

خاقانی .


روی خاک آلود من چون کاه بر دیوار حبس
از رخم کهگل کند اشک زمین اندای من .

خاقانی .


خود تو کفی خاک به جانی دهی
یک جو کهگل به جهانی دهی .

نظامی .


تر و خشکی اشک و رخسار من
به کهگل براندود دیوار من .

نظامی .


کی آن دهان مردم است سوراخ مار و کژدم است
کهگل در آن سوراخ زن کژدم منه بر اقربا.

مولوی (از فرهنگ فارسی معین ).


روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدار
چرخ فیروزه طربخانه از این کهگل کرد.

حافظ.


چون عمر سر آمد حسن از عیش عنان تافت
کهگل چه کند بام چو بنیاد نمانده ست .

میر حسن دهلوی (از آنندراج ).


رجوع به کاهگل شود.
ترجمه مقاله