کمیز
لغتنامه دهخدا
کمیز. [ ک ُ / ک ِ ] (اِ) شاش را گویند و به عربی بول خوانند و با کاف فارسی نیز گفته اند. (برهان ). گمیز. (فرهنگ فارسی معین ). بول و شاش و جمیز و مایعی که در مثانه ٔ انسان و دیگر حیوانات فراهم می آید. (ناظم الاطباء). صحیح گمیز است اما حکیم مؤمن در تحفه در فصل «الکاف ...» آورده و گوید: «کمیز اسم فارسی بول است ».(حاشیه برهان چ معین ). شاش را گویند . (انجمن آرا). شاش را گویند و به عربی بول خوانند... (آنندراج ). سروری به کاف تازی دانسته . (انجمن آرا) :
چون کمیز شتر ز بازپسان
رنجه دارنده همچو خرمگسان .
ای خم ّ شکسته بر سر چاه کمیز
با سوزن سوفار درست سرتیز
مستیز که با او نه برآیی به ستیز
نی تو نه چو تو هزار زنارآویز.
عدوی ناکست از بیم چون کمیز شتر
کند گریز سوی پس چو روی بنمایی .
آب چون آمیخت با بول و کمیز
گشت ز آمیزش مزاجش تلخ و تیز.
خر کمیز خر ببوید بر طریق
مشک چون عرضه کنم بر این فریق .
و رجوع به گمیز شود.
- کمیز انداختن ؛ کمیز کردن . شاش کردن . (ناظم الاطباء).
- کمیز بشتاب ؛ دیابیطس و دولاب . (ناظم الاطباء) (از اشینگاس ).
- کمیز کردن ؛ رجوع به گمیز کردن شود.
- کمیز منجمد ؛ شنی که از راه بول دفع می گردد. (ناظم الاطباء).
- || سنگی که در مثانه تولید می شود. (ناظم الاطباء).
چون کمیز شتر ز بازپسان
رنجه دارنده همچو خرمگسان .
ای خم ّ شکسته بر سر چاه کمیز
با سوزن سوفار درست سرتیز
مستیز که با او نه برآیی به ستیز
نی تو نه چو تو هزار زنارآویز.
عدوی ناکست از بیم چون کمیز شتر
کند گریز سوی پس چو روی بنمایی .
آب چون آمیخت با بول و کمیز
گشت ز آمیزش مزاجش تلخ و تیز.
خر کمیز خر ببوید بر طریق
مشک چون عرضه کنم بر این فریق .
و رجوع به گمیز شود.
- کمیز انداختن ؛ کمیز کردن . شاش کردن . (ناظم الاطباء).
- کمیز بشتاب ؛ دیابیطس و دولاب . (ناظم الاطباء) (از اشینگاس ).
- کمیز کردن ؛ رجوع به گمیز کردن شود.
- کمیز منجمد ؛ شنی که از راه بول دفع می گردد. (ناظم الاطباء).
- || سنگی که در مثانه تولید می شود. (ناظم الاطباء).