ترجمه مقاله

کری

لغت‌نامه دهخدا

کری . [ ک ِ ] (از ع ، اِ) ممال کراء عربی . (فرهنگ فارسی معین ).کرا. کرایه . مال الاجاره . (ناظم الاطباء) :
روا بود که ز بهر سخن به مصر شوی
وگر همه به مثل جان و دل دهی به کری .

ناصرخسرو.


تا بدان مندگان (؟) رسم به کری
خر بیار ای غلام خربنده .

سوزنی .


خانه ٔ اجرت گرفتی و کری
نیست ملک تو به بیعی یا شری .

(مثنوی ).


|| سود. ارزش :
گو بیایند و ببینند این شریف ایام را
تا کند هرگز شما را شاعری کردن کری .

منوچهری .


ترا که حشمت ذاتی و هرچه خواهی هست
به کعبه گر کند این زادها بجمله کری .

ادیب صابر.


بنا کرد شهری چو شهر هری
کز آنسان کند شهر کردن کری .

نظامی .


و رجوع به کرادر این معنی شود. الاکتراء؛ به کری فاستدن . (المصادرزوزنی ).
ترجمه مقاله