کر
لغتنامه دهخدا
کر. [ ک َ ] (اِ) زور. تاب . (ناظم الاطباء). قوت . توان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
خجسته مهرگان آمد سوی شاه جهان آمد
بباید داد داد او بکام دل بهرچت کر.
ملک آن است که او را به سخن باشد دست
ملک آن است که او را به هنر باشد کر.
شکوه و حشمت و دولت نعیم و ناز و کام و کر.
|| خواهش . || خوشی . خوشحالی . (ناظم الاطباء). || مراد و مقصود. (برهان ) (ناظم الاطباء) :
کار بی علم کام و کر ندهد
تخم بی مغز بار و بر ندهد.
|| اقبال . (از ناظم الاطباء). || مخفف کار نیز می باشد. || قسمی از مار که افسون نپذیرد. (آنندراج ).
خجسته مهرگان آمد سوی شاه جهان آمد
بباید داد داد او بکام دل بهرچت کر.
ملک آن است که او را به سخن باشد دست
ملک آن است که او را به هنر باشد کر.
شکوه و حشمت و دولت نعیم و ناز و کام و کر.
|| خواهش . || خوشی . خوشحالی . (ناظم الاطباء). || مراد و مقصود. (برهان ) (ناظم الاطباء) :
کار بی علم کام و کر ندهد
تخم بی مغز بار و بر ندهد.
|| اقبال . (از ناظم الاطباء). || مخفف کار نیز می باشد. || قسمی از مار که افسون نپذیرد. (آنندراج ).