پیران
لغتنامه دهخدا
پیران . (ص ، اِ) ج ِ پیر. شیب . شیوخ . وجول . (منتهی الارب ): پیران جهاندیده و گرم و سرد روزگار چشیده از سر شفقت و سوز گویند. (تاریخ بیهقی ص 386). پیران پیرایه ٔ ملکند. (تاریخ بیهقی ).
با چنین پیران لابل که جوانان چنین ...
ملک کیخسرو روزست خراسان ، نه عجب
که شبیخون گه پیران بخراسان یابم ؟
با چنین پیران لابل که جوانان چنین ...
ملک کیخسرو روزست خراسان ، نه عجب
که شبیخون گه پیران بخراسان یابم ؟