ترجمه مقاله

پگه

لغت‌نامه دهخدا

پگه . [ پ َ / پ ِ گ َ ] (ق مرکب ) مخفف پگاه است که سحر و صبح [ زود ] باشد. (برهان قاطع) :
فریدون پگه کرد سوری چنین
که به زان نبد دیده فغفور چین .

اسدی (گرشاسب نامه نسخه ٔ مؤلف ص 319).


تو رو زو ره پوزش من بجوی
که فردا من آیم پگه نزد اوی .

اسدی (ایضاً ص 30).


پگه آمد ولیک دیر آمد.

سنائی .


کاس می و قول کاسه گر خواه
چون کوس پگه فغان برآورد.

خاقانی .


از پگه حمال آورد او چو باد
زود آن صندوق بر پشتش نهاد.

مولوی .


گفت قصد کعبه دارم از پگه
گفت هین با خود چه داری زاد راه .

مولوی .


|| زود :
کاله ٔ معیوب بخریده بدم
شکر کز عیبش پگه واقف شدم .

مولوی .


صاحب فرهنگ رشیدی گوید پگاه و پگه اصح به بای تازی است . لکن این گفته ظاهراً براساسی نیست .
ترجمه مقاله