هنر
لغتنامه دهخدا
هنر. [ هَُ ن َ ] (اِ) علم و معرفت و دانش و فضل و فضیلت و کمال . (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). کیاست . فراست . زیرکی . (یادداشت مؤلف ).این کلمه در واقع به معنی آن درجه از کمال آدمی است که هشیاری و فراست و فضل و دانش را دربردارد و نمود آن صاحب هنر را برتر از دیگران مینماید :
نکوهش رسیدی به هر آهویی
ستایش بد از هر هنر هر سویی .
فزون بایدم نیز از ایشان هنر
جهانجوی باید سر تاجور.
پس آنگاه سام از پی پور خویش
هنرهای شاهان بیاورد پیش .
هزاریک زآن کاندر سرشت او هنر است
نگار خوب هماناک نیست درارتنگ .
از فتح و ظفر بینم بر نیزه ٔ تو عقد
وز فرّ و هنر بینم بر نیزه ٔ تو یون .
که بیوسد ز زهر طعم شکر؟
نکند میل بی هنر به هنر.
سلطان معظم ملک عادل مسعود
کمتر ادبش حلم و فروتر هنرش جود.
هنر را بازدانستم ز آهو
همیدون نغز را از زشت و نیکو.
هر کجا عنایت آفریدگار، جل جلاله آمد، همه ٔ هنرها و بزرگیها ظاهر کرد. (تاریخ بیهقی ).عیب و هنر این کارها را بازنمود. (تاریخ بیهقی ).
که را با تو گویند بد بیشتر
چو نبود گنه دان که هستش هنر.
اینت پر برگ و بر درختانی
که هنر برگ و علم بر دارند.
نبود هرگز عیبی ز هنر هرچند
هنر زید سوی عمرو عوار آید.
با هزاران بدی و عیب یکیشان هنر است
گرچه ایشان چو خر از عیب و هنر بی خبرند.
به روزگار پیشین در اسب شناختن و هنر و عیب ایشان دانستن هیچ گروه به از عجم ندانستندی . (نوروزنامه ). دلاورترین اسبان کمیت است و باهنرتر سمند. (نوروزنامه ).
گوشت بر گاو ورزه نیکوتر
زینت مرد دانش است و هنر.
ازایشان به هنر و خرد مستغنی بود. (کلیله و دمنه ). هرگاه که ملک هنرهای من بدید، بر نواخت من حریص تر از آن باشد که من بر خدمت او و هرکه از فیض آسمانی و عقل غریزی بهره مند شد و بر کسب هنر مواظبت نمود، نیکبخت گردید. (کلیله و دمنه ). و حرص تو در طلب علم و کسب هنر، مقرر. (کلیله و دمنه ).
رو به هنر صدر جوی بر در صدر جهان
رو به صفت بازگرد بر در اصحاب ما.
بر تن ناقصان قبای کمال
به طراز هنر ندوخته اند.
هست صد عیب طالعم را لیک
یک هنر دیده ام ز طالع خویش .
بزرگتر ز هنر در عراق عیبی نیست
مرا مپرس که این نام بر تو چون افتاد.
زهر تو را دوست چه خواند؟ شکر
عیب تو را دوست چه داند؟ هنر.
در دو جهان عیب هنر بسته اند
هر دو به فتراک تو بربسته اند.
در همه چیزی هنر و عیب هست
عیب مبین تا هنر آری به دست .
ظرافت بسیار هنر ندیمان است و عیب حکیمان . (گلستان ).
گر هنری داری و هفتاد عیب
دوست نبیند بجز آن یک هنر.
عیب یاران و دوستان هنر است
سخن دشمنان نه معتبراست .
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد، توکل بایدش .
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند.
|| خطر. اهمیت : نباید که خطایی افتد و هنر بزرگ این است که این جیحون در میان است . (تاریخ بیهقی ). آب از فراز رودخانه آهنگ بالا داد... و بزرگتر هنر آن است که پل را با دکانها از جا بکند. (تاریخ بیهقی ). هنر بزرگ آن است که روزی خواهدبود جزا و مکافات را در آن جهان . (تاریخ بیهقی ). || قابلیت . (ناظم الاطباء). لیاقت . کفایت . توانایی فوق العاده ٔ جسمی یا روحی :
به نیروی یزدان پیروزگر
به بخت و به شمشیر و تیغ و هنر.
نخست آفرین کرد بر دادگر
کز اوی است نیرو و فر و هنر.
چو مرد بر هنر خویش ایمنی دارد
رود به دیده ٔ دشمن به جستن پیکار.
ز همت و هنر تو شگفت ماندستم
که ایمنی تو بر او و بر آسمان نشوی .
زنان را بود شوی کردن هنر
بر شوی زن به که نزد پدر.
سخن تو بر هنر تو راجح است . (کلیله و دمنه ).
هنر نظر به سراپای او اگر فکند
ز پای تا سر او را همه هنر یابد.
آیت تأیید باد کز پی مدحش
خاطر خاقانی آیت هنر آورد.
گر سفر از خاک نبودی هنر
چرخ شب و روز نکردی سفر.
در هنر من از کسی کم نیستم
تا به خدمت پیش دشمن بیستم .
خواجه ام من نیز خواجه زاده ام
صد هنر را قابل و آماده ام .
اگر مرد هست از هنر بهره ور
هنر خود بگوید نه صاحب هنر.
هنر بنمای اگر داری نه گوهر
گل از خار است و ابراهیم از آزر.
اگر به هر سرمویت هنردو صد باشد
هنر به کار نیاید چو بخت بد باشد.
هنر خود ندارم وگر نیز هست
چو طالع نباشد هنر هیچ نیست .
- پرهنر ؛ دارای لیاقت و کفایت :
بکوشی و او را کنی پرهنر
تو بی بر شوی چون وی آید به بر.
از چنان پرهنر پدر نشگفت
گر چنین پرهنر پسرباشد.
پرهنر را نیز اگرچه شد نفیس
کم پرست و عبرتی گیر از بلیس .
- صاحب هنر ؛ باهنر. پرهنر. لایق . کافی :
صوفی و کنج خلوت ، سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه .
ترکیب ها:
- هنرآفرین .هنرآموز. هنربخش . هنربین . هنرپرور. هنرپیشه . هنرتوشه . هنرجو. هنر داشتن . هنرریزه . هنرستان . هنرسرا. هنرسوار. هنرمند. هنرنامه . هنرنمای . هنر نمودن . هنرور. هنری . رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
|| صنعت و حرفه و شغل و پیشه و کسب . || برات و حواله نامه . (ناظم الاطباء). || خاصیت .(یادداشت مؤلف ) :
می آزاده پدید آرد از بداصل
فراوان هنر است اندراین نبید.
در هیچ طعامی و میوه ای این هنر و خاصیت نیست که در شراب است . (نوروزنامه ).
نکوهش رسیدی به هر آهویی
ستایش بد از هر هنر هر سویی .
فزون بایدم نیز از ایشان هنر
جهانجوی باید سر تاجور.
پس آنگاه سام از پی پور خویش
هنرهای شاهان بیاورد پیش .
هزاریک زآن کاندر سرشت او هنر است
نگار خوب هماناک نیست درارتنگ .
از فتح و ظفر بینم بر نیزه ٔ تو عقد
وز فرّ و هنر بینم بر نیزه ٔ تو یون .
که بیوسد ز زهر طعم شکر؟
نکند میل بی هنر به هنر.
سلطان معظم ملک عادل مسعود
کمتر ادبش حلم و فروتر هنرش جود.
هنر را بازدانستم ز آهو
همیدون نغز را از زشت و نیکو.
هر کجا عنایت آفریدگار، جل جلاله آمد، همه ٔ هنرها و بزرگیها ظاهر کرد. (تاریخ بیهقی ).عیب و هنر این کارها را بازنمود. (تاریخ بیهقی ).
که را با تو گویند بد بیشتر
چو نبود گنه دان که هستش هنر.
اینت پر برگ و بر درختانی
که هنر برگ و علم بر دارند.
نبود هرگز عیبی ز هنر هرچند
هنر زید سوی عمرو عوار آید.
با هزاران بدی و عیب یکیشان هنر است
گرچه ایشان چو خر از عیب و هنر بی خبرند.
به روزگار پیشین در اسب شناختن و هنر و عیب ایشان دانستن هیچ گروه به از عجم ندانستندی . (نوروزنامه ). دلاورترین اسبان کمیت است و باهنرتر سمند. (نوروزنامه ).
گوشت بر گاو ورزه نیکوتر
زینت مرد دانش است و هنر.
ازایشان به هنر و خرد مستغنی بود. (کلیله و دمنه ). هرگاه که ملک هنرهای من بدید، بر نواخت من حریص تر از آن باشد که من بر خدمت او و هرکه از فیض آسمانی و عقل غریزی بهره مند شد و بر کسب هنر مواظبت نمود، نیکبخت گردید. (کلیله و دمنه ). و حرص تو در طلب علم و کسب هنر، مقرر. (کلیله و دمنه ).
رو به هنر صدر جوی بر در صدر جهان
رو به صفت بازگرد بر در اصحاب ما.
بر تن ناقصان قبای کمال
به طراز هنر ندوخته اند.
هست صد عیب طالعم را لیک
یک هنر دیده ام ز طالع خویش .
بزرگتر ز هنر در عراق عیبی نیست
مرا مپرس که این نام بر تو چون افتاد.
زهر تو را دوست چه خواند؟ شکر
عیب تو را دوست چه داند؟ هنر.
در دو جهان عیب هنر بسته اند
هر دو به فتراک تو بربسته اند.
در همه چیزی هنر و عیب هست
عیب مبین تا هنر آری به دست .
ظرافت بسیار هنر ندیمان است و عیب حکیمان . (گلستان ).
گر هنری داری و هفتاد عیب
دوست نبیند بجز آن یک هنر.
عیب یاران و دوستان هنر است
سخن دشمنان نه معتبراست .
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد، توکل بایدش .
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند.
|| خطر. اهمیت : نباید که خطایی افتد و هنر بزرگ این است که این جیحون در میان است . (تاریخ بیهقی ). آب از فراز رودخانه آهنگ بالا داد... و بزرگتر هنر آن است که پل را با دکانها از جا بکند. (تاریخ بیهقی ). هنر بزرگ آن است که روزی خواهدبود جزا و مکافات را در آن جهان . (تاریخ بیهقی ). || قابلیت . (ناظم الاطباء). لیاقت . کفایت . توانایی فوق العاده ٔ جسمی یا روحی :
به نیروی یزدان پیروزگر
به بخت و به شمشیر و تیغ و هنر.
نخست آفرین کرد بر دادگر
کز اوی است نیرو و فر و هنر.
چو مرد بر هنر خویش ایمنی دارد
رود به دیده ٔ دشمن به جستن پیکار.
ز همت و هنر تو شگفت ماندستم
که ایمنی تو بر او و بر آسمان نشوی .
زنان را بود شوی کردن هنر
بر شوی زن به که نزد پدر.
سخن تو بر هنر تو راجح است . (کلیله و دمنه ).
هنر نظر به سراپای او اگر فکند
ز پای تا سر او را همه هنر یابد.
آیت تأیید باد کز پی مدحش
خاطر خاقانی آیت هنر آورد.
گر سفر از خاک نبودی هنر
چرخ شب و روز نکردی سفر.
در هنر من از کسی کم نیستم
تا به خدمت پیش دشمن بیستم .
خواجه ام من نیز خواجه زاده ام
صد هنر را قابل و آماده ام .
اگر مرد هست از هنر بهره ور
هنر خود بگوید نه صاحب هنر.
هنر بنمای اگر داری نه گوهر
گل از خار است و ابراهیم از آزر.
اگر به هر سرمویت هنردو صد باشد
هنر به کار نیاید چو بخت بد باشد.
هنر خود ندارم وگر نیز هست
چو طالع نباشد هنر هیچ نیست .
- پرهنر ؛ دارای لیاقت و کفایت :
بکوشی و او را کنی پرهنر
تو بی بر شوی چون وی آید به بر.
از چنان پرهنر پدر نشگفت
گر چنین پرهنر پسرباشد.
پرهنر را نیز اگرچه شد نفیس
کم پرست و عبرتی گیر از بلیس .
- صاحب هنر ؛ باهنر. پرهنر. لایق . کافی :
صوفی و کنج خلوت ، سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه .
ترکیب ها:
- هنرآفرین .هنرآموز. هنربخش . هنربین . هنرپرور. هنرپیشه . هنرتوشه . هنرجو. هنر داشتن . هنرریزه . هنرستان . هنرسرا. هنرسوار. هنرمند. هنرنامه . هنرنمای . هنر نمودن . هنرور. هنری . رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
|| صنعت و حرفه و شغل و پیشه و کسب . || برات و حواله نامه . (ناظم الاطباء). || خاصیت .(یادداشت مؤلف ) :
می آزاده پدید آرد از بداصل
فراوان هنر است اندراین نبید.
در هیچ طعامی و میوه ای این هنر و خاصیت نیست که در شراب است . (نوروزنامه ).