نژاده
لغتنامه دهخدا
نژاده . [ ن ِ دَ / دِ ] (اِ) نژاد. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). اصل . نسب . (برهان قاطع) (آنندراج )(ناظم الاطباء). خاندان . (ناظم الاطباء) :
مکین دولت و در مرتبت گرفته مکان
ملک نژاده و اندر مکان ملک مکین .
آزرده این و آن به حذر از من
گفتی مگر نژاده ٔ تنینم .
|| (ص نسبی ) از: نژاد + ه (پسوند نسبت و اتصاف ) . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). اصیل . نجیب . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از سروری ) (از کشف اللغات ). دارای اصل و نسب و نسل خوب . (فرهنگ نظام ). گوهری . (برهان قاطع). صاحب نژاد. گهری :
هنر کی بود تا نباشد گهر
نژاده کسی دیده ای بی هنر.
از این دو نژاده یکی شهریار
بیاید بگیرد جهان در کنار.
نژاده ملک نایب شهریار
سخن را چنین می نماید عیار.
نژاده منم دیگران زیردست
نژاده کیان را که یارد شکست .
فَسیلهای نژاده که هر یکی گه تک
کند به سختی سُم سنگ خاره را صد پار.
|| گوهری که اصیل باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). گوهر اصیل . (ناظم الاطباء). || (اِ) محل فرودآمدن سپاه و مردم و پادشاه و امیر (؟). (غیاث اللغات ).
مکین دولت و در مرتبت گرفته مکان
ملک نژاده و اندر مکان ملک مکین .
آزرده این و آن به حذر از من
گفتی مگر نژاده ٔ تنینم .
|| (ص نسبی ) از: نژاد + ه (پسوند نسبت و اتصاف ) . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). اصیل . نجیب . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از سروری ) (از کشف اللغات ). دارای اصل و نسب و نسل خوب . (فرهنگ نظام ). گوهری . (برهان قاطع). صاحب نژاد. گهری :
هنر کی بود تا نباشد گهر
نژاده کسی دیده ای بی هنر.
از این دو نژاده یکی شهریار
بیاید بگیرد جهان در کنار.
نژاده ملک نایب شهریار
سخن را چنین می نماید عیار.
نژاده منم دیگران زیردست
نژاده کیان را که یارد شکست .
فَسیلهای نژاده که هر یکی گه تک
کند به سختی سُم سنگ خاره را صد پار.
|| گوهری که اصیل باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). گوهر اصیل . (ناظم الاطباء). || (اِ) محل فرودآمدن سپاه و مردم و پادشاه و امیر (؟). (غیاث اللغات ).