ناخواسته
لغتنامه دهخدا
ناخواسته . [ خوا / خا ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ، ق مرکب ) نطلبیده . تقاضا نکرده . بدون تقاضا. نخواسته . خواهش نکرده . درخواست نکرده . بی سؤال . بی طلب . بدون تمنا و درخواست :
کلید در گنج آراسته
بگنجور او داد ناخواسته .
از غایت جود و کرم و برّ و مروت
ناخواسته بخشی به همه خلق همه چیز.
آن بخت ندارند که ناخواسته یابند
چیز این دو سه تا شاعر بی مغز چو گشنیز.
آن روز که تو خواسته ناخواسته بخشی
کس مر شعرا را ندهد راه به دهلیز.
بدین چشم و ابروی آراسته
کزینسان بمن داد ناخواسته .
به سرسبزی صبح آراسته
به مقبولی نزل ناخواسته .
یکی آنکه از گنج آراسته
دهی آرزوهای ناخواسته .
ناخواسته دادن سخاست که دادن بعد از خواستن مکافات خواهش باشد. (تاریخ گزیده ). || کریه . (منتهی الارب ). نامطلوب . ناپسند :
چون شدی فتنه ٔ ناخواسته ٔ خویش ؟ بگو
راست میگوی که هشیار نگوید جز راست .
کلید در گنج آراسته
بگنجور او داد ناخواسته .
از غایت جود و کرم و برّ و مروت
ناخواسته بخشی به همه خلق همه چیز.
آن بخت ندارند که ناخواسته یابند
چیز این دو سه تا شاعر بی مغز چو گشنیز.
آن روز که تو خواسته ناخواسته بخشی
کس مر شعرا را ندهد راه به دهلیز.
بدین چشم و ابروی آراسته
کزینسان بمن داد ناخواسته .
به سرسبزی صبح آراسته
به مقبولی نزل ناخواسته .
یکی آنکه از گنج آراسته
دهی آرزوهای ناخواسته .
ناخواسته دادن سخاست که دادن بعد از خواستن مکافات خواهش باشد. (تاریخ گزیده ). || کریه . (منتهی الارب ). نامطلوب . ناپسند :
چون شدی فتنه ٔ ناخواسته ٔ خویش ؟ بگو
راست میگوی که هشیار نگوید جز راست .