ترجمه مقاله

مژده ور

لغت‌نامه دهخدا

مژده ور. [ م ُ دَ / دِ وَ ] (ص مرکب ) بشیر. مبشر. (منتهی الارب ). قاصد و پیکی که خبر خوش می آورد. (ناظم الاطباء). نویدرسان . مقزع . که مژده آورده است . آن که مژده یعنی خبر خوش دارد. دارای خبر خوش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
اگر یکشب به خوان خوانی مر او را مژده ور گردد
به خوانی در بهشت عدن پر حلوا و بریانها.

ناصرخسرو.


گشتند خلق مژده ور خویش یکدگر
از سروران دین که فلانجا فلان رسید.

سوزنی .


شوند اهل سمرقند شاد از آمدنش
چو این خبر به بخارا برد نسیم صبا
بخاریان هواخواه صدر و بدر جهان
روند مژده ور افزون ز ذره های هوا.

سوزنی .


چون آمد از ثنا به دعای بقای تو
شد مستجاب و مژده ور جاودان رسید.

سوزنی .


گفت هرکس که مرا مژده دهد
چون صفر پای از جهان بیرون نهد
که صفر بگذشت و شد ماه ربیع
مژده ور باشم مر او را و شفیع.

مولوی .


ترجمه مقاله