موفا
لغتنامه دهخدا
موفا. [ م ُ وَف ْ فا ] (ع ص ) وفا کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). || مجازاً به معنی تمام و کامل می آید. (غیاث ) (آنندراج ) :
ساربانا به وفا بر تو که تعجیل نمای
کز وفای تو به من شکر موفا شنوند.
هرچند کان عطای موفا شگرف بود
دانند کاین ثنای موفر نکوتر است .
گفتم ای شاه ! این درخت و چشمه چیست
کاین دو را نور موفا دیده ام .
بدر سماک نیزه که بر قلب مملکت
اکسیرها ز سعد موفا برافکند.
سه اقنوم و سه فرقف را به برهان
بگویم مختصر شرح موفا.
ساربانا به وفا بر تو که تعجیل نمای
کز وفای تو به من شکر موفا شنوند.
هرچند کان عطای موفا شگرف بود
دانند کاین ثنای موفر نکوتر است .
گفتم ای شاه ! این درخت و چشمه چیست
کاین دو را نور موفا دیده ام .
بدر سماک نیزه که بر قلب مملکت
اکسیرها ز سعد موفا برافکند.
سه اقنوم و سه فرقف را به برهان
بگویم مختصر شرح موفا.