مثقل
لغتنامه دهخدا
مثقل . [ م ُ ق َ ] (ع ص ) گرانبار شده از وام و قرض . (ناظم الاطباء). || گرانبار شده از مرض . (از ذیل اقرب الموارد). || گرانبار شده . سنگین بار شده :
مثقلان خاک برجا ماندند
سابقون السابقون در راندند.
|| ستور گرانبار. (ناظم الاطباء).
مثقلان خاک برجا ماندند
سابقون السابقون در راندند.
|| ستور گرانبار. (ناظم الاطباء).