ترجمه مقاله

قبچاق

لغت‌نامه دهخدا

قبچاق . [ ق ِ ] (اِخ ) نام دشتی و صحرائی است از ترکستان و طایفه ای از ترکان همان نواحی را قبچاقی گویند. (برهان ). نام دشتی است میان توران و ترکستان که اتراک آنجا بسیار بیرحم و مردم کش میباشند. متأخرین از عالم تسمیةالحال به اسم آن محل باشندگان آنجا را نیز قبچاق گویند و مجازاً لفظ قبچاق به مغی بیباک نیز می آید. (آنندراج ). || (ص ) و نیز قبچاق مرادف رند و چابک آید :
همدمان تو همه چابک ورند و قبچاق
همه چون سرو به گلهای چمن بالاچاق .
میرنجات (حاشیه ٔ برهان چ دکتر معین بنقل از فرهنگ نظام به نقل از مصطلحات وارسته ).
ترجمه مقاله