ترجمه مقاله

فسون

لغت‌نامه دهخدا

فسون . [ ف ُ ] (اِ) افسون و آن کلماتی باشد که فسونگران و عزائم خوانان و ساحران بجهت مقاصد خوانند و نویسند. (برهان ). ورد. سحر :
هجران یار بر جگرت زخم مار زد
آن زخم مار نی که به باد و فسون بری .

خاقانی .


فسونی زیر لب میخواند شاپور
چو نزدیکی که از کاری بود دور.

نظامی .


از چمن باغ یکی گل بچید
خواند فسونی و بر آن گل دمید.

نظامی .


در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر
در زلف بیقرار تو پیدا قرار حسن .

حافظ.


|| مکر و حیله و تزویر را نیز گویند. (برهان ). حیله . چاره . تدبیر :
چو زروان به گفتار مرد جهود
نگه کرد راز فسونش شنود.

فردوسی .


برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس
نماند ایچ راه فسون و فسوس .

فردوسی .


بچهره ندارند چیزی فزون
شگفت اندرین بند و چندین فسون .

فردوسی .


بفرمود تا ساخت مرد فسون
کمانی ز پنجه من آهن فزون .

اسدی .


تا توبدین فسونش ببر گیری
این گنده پیر جادوی رعنا را.

ناصرخسرو.


قول تو دانی چه بود؟ دام فسون بود
عهد تو دانی چه بود؟ باد هوا بود.

خاقانی .


در دیولاخ آز مرا مسکن است و من
خط فسون عقل بمسکن درآورم .

خاقانی .


فسونگر در حدیث چاره جویی
فسونی به ندید از راستگویی .

نظامی .


هست صد چندین فسونهای قضا
گفت اذا جاءالقضا ضاق الفضا.

مولوی .


خانه خالی کرد شاه و شد برون
تا بپرسد از کنیزک او فسون .

مولوی .


چه نقشها که برانگیختیم و سود نداشت
فسون ما بر او گشته ست افسانه .

حافظ.


- پرفسون ؛ فسونگر. بسیار افسونگر و حیله گر :
بفرمود تا نزد او شد قلون
ز ترکان دلیری ، گوی پرفسون .

فردوسی .


بنزد سیاوش فرستم کنون
یکی مرد بادانش پرفسون .

فردوسی .


جوان گرچه بینادل و پرفسون
بود نزد پیر آزمایش فزون .

اسدی .


ترکیب ها:
- فسون آمیز . فسونا. فسون خوان . فسون خواندن . فسون خوانده . فسون خور. فسون دانستن . فسون دمیدن . فسون ساختن . فسون ساز. فسون سنج . فسون کردن . فسونگر. فسونگری . فسون نامه . فسونی . رجوع به همین مدخل ها در ردیف خود شود.
|| هر چیز بیهوده و بی ارزش . باد و فسون . فسون و فسانه :
مگو ای برادر سخن جز به داد
که گیتی سراسر فسون است و باد.

فردوسی .


گرانمایگان را فسون و دروغ
به کژی و بیداد جستن فروغ .

فردوسی .


منه دل بر این گیتی چاپلوس
که جمله فسون است و باد و فسوس .

اسدی .


احوال جهان و اصل این عمر که هست
خوابی و خیالی و فسونی و دمی است .

خیام .


جهان آفرین بر تو رحمت کناد
دگر هرچه گویم فسون است و باد.

سعدی .


وجود ما معمایی است حافظ
که تحقیقش فسون است و فسانه .

حافظ.


|| دم . دمیدن . نفس :
بینا و زنده گشت زمین ایرا
باد صبا فسون مسیحاشد.

ناصرخسرو.


برنا کند صبا به فسون اکنون
این پیرگشته صورت برنا را.

ناصرخسرو.


رجوع به فسوس و افسون شود.
ترجمه مقاله