فسوسیدن
لغتنامه دهخدا
فسوسیدن . [ ف ُ دَ ] (مص ) دریغ و تأسف و حسرت خوردن . || مسخرگی و ظرافت کردن . (برهان ) :
رخش بر مه و خور فسوسد همی
پری خاک راهش ببوسد همی .
بدان سقا که خود خشک است کاسش
گهی بگری و گه بفسوس و برخند.
|| از راه بیرون شدن و بیراهی کردن . (برهان ).
رخش بر مه و خور فسوسد همی
پری خاک راهش ببوسد همی .
بدان سقا که خود خشک است کاسش
گهی بگری و گه بفسوس و برخند.
|| از راه بیرون شدن و بیراهی کردن . (برهان ).