ترجمه مقاله

طامع

لغت‌نامه دهخدا

طامع. [ م ِ ] (ع ص ) آزمند. حریص . طمعکار. با طمع. طمعکننده . طمعدارنده . || امیدوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آرزوخواه . ج ، اطماع . عاسم ؛ مرد طامع. (منتهی الارب ) (قطرالمحیط) :
دل مرد طامع بود پر ز درد
به گرد طمع تا توانی مگرد.

فردوسی .


ابومنصور اسفنجانی را در زعامت جیوش خراسان طامع کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 151). در ولایت طامع شد و لشکری سر ایشان فرستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 217).
از الوهیت زند در جاه لاف
طامع شرکت کجا باشدمعاف .

مولوی .


طمع را سه حرف است هر سه تهی
از آن نیست مر طامعان را بهی .

سلمان ساوجی .


مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بسی پادشاهی کنم در گدائی .

حافظ.


ترجمه مقاله