ترجمه مقاله

شاهرخ

لغت‌نامه دهخدا

شاهرخ . [ رُ ] (ص مرکب ) (مرکب از: شاه + رخ ) دارای رخساری چون شاه . شاه منظر. شاه سیما. که رخسارش همانند رخسار شاه است . (از فرهنگ نظام ). بدیدار چون شاه . شکوهمند : و فرزین چرخ که ماه خوانند به شاهرخ از جمشید فلک که خورشید گویند کلاه برد. (تاریخ طبرستان ).
نهانش همیداشت تا هفتسال
یکی شاهرخ گشت با فر و یال .

فردوسی .


|| (اِ مرکب ) نام دو مهره ٔ شطرنج . (بهار عجم ) (آنندراج ). «شاه » نام یکی از مهره های شطرنج است و «رخ » نام مهره ٔ دیگری است . || شه رخی که در شطرنج میباشد و آن کشت دادن است بحریف بطرزی که ضرب بررخ او نیز واقع شود. (غیاث اللغات ).
- شاهرخ خوردن ؛ آن است که کشت به شاه برسد که بضرورت از آنجا برخیزد و حریف رخ را بزند. (بهار عجم ) :
نیست جم ورنه خجلتی میبرد
شاهرخ کو که شاهرخ می خورد.

ظهوری .


- شاهرخ زدن ؛ کشت دادن به حریف مهره ٔ شطرنج را :
نزدی شاهرخ و فوت شد امکان حافظ
چه کنم بازی ایام مرا غافل کرد.

حافظ.


|| کرگدن . (ناظم الاطباء). اما این معنی جای دیگر دیده نشد.
ترجمه مقاله