سیم دندان
لغتنامه دهخدا
سیم دندان . [ دَ ] (ص مرکب ) دندان سفید. (انجمن آرا). دارای دندان سپید. که دندان او چون سیم سپید بود :
سزدکه بگسلم از یار سیم دندان ، طَمْع
سزد که او نکند طَمْعِ پیر دندان کرو.
- سیم دندان شدن ؛ شاد و خندان شدن :
همه دختران شاد و خندان شدند
گشاده رخ و سیم دندان شدند.
که با تو چه گفت آنکه خندان شوی
گشاده لب و سیم دندان شوی .
هر آنگه که بر بزم خندان شود
گشاده لب و سیم دندان شود.
سزدکه بگسلم از یار سیم دندان ، طَمْع
سزد که او نکند طَمْعِ پیر دندان کرو.
کسایی .
- سیم دندان شدن ؛ شاد و خندان شدن :
همه دختران شاد و خندان شدند
گشاده رخ و سیم دندان شدند.
فردوسی .
که با تو چه گفت آنکه خندان شوی
گشاده لب و سیم دندان شوی .
فردوسی .
هر آنگه که بر بزم خندان شود
گشاده لب و سیم دندان شود.
فردوسی .