دوزخی
لغتنامه دهخدا
دوزخی . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به دوزخ . (آنندراج ) (غیاث ). کسی که در دوزخ جای دارد. ج ، دوزخیان . (ناظم الاطباء). ازاهل دوزخ . جهنمی . اهل جهنم . از دوزخ . آن کس که در دوزخ است . مقابل بهشتی . (یادداشت مؤلف ) :
حاسداهرگز نبینی تا تو باشی روی عقل
دوزخی هرگز نبیند روی و موی حور عین .
چهره ٔ هندو و روی روم چرا شد
همچو دل دوزخی و جان بهشتی .
کسی که درگه جنت مثال او بگذاشت
حمیم دوزخیان قوت کام او زیبد.
درین دریا کم آتش گشت کشتی
مرا هم دوزخی خوان هم بهشتی .
حوران بهشتی را دوزخ بوداعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است .
|| لایق دوزخ . کسی که بدسرشت و گناهکار و دور از هر خصیصه ٔ دینی و انسانی و سزاوار رفتن به جحیم و دوزخ باشد :
که ای دوزخی بنده ٔ دیوسر
خرد دورو دور از تو آیین و فر.
سرخ چهره کافرانی مستحل ناپاکزاد
زین گروهی دوزخی ناپاکزاد و سندره .
سخن دوزخی را بهشتی کند
سخن مزگتی را کنشتی کند.
ندارد دین اگر مردی سخی نیست
اگر باشد سخی او دوزخی نیست .
و نامه بنوشتند که مردی بیرون آمده است و بتان ما را دشنام می دهد و ما را دوزخی می خواند. (قصص الانبیاء ص 226).
دوزخی را سوی جنت نتوان برد به زور.
|| شکم پرست و بسیارخوار. (ناظم الاطباء). دوزخ گلو.
حاسداهرگز نبینی تا تو باشی روی عقل
دوزخی هرگز نبیند روی و موی حور عین .
چهره ٔ هندو و روی روم چرا شد
همچو دل دوزخی و جان بهشتی .
کسی که درگه جنت مثال او بگذاشت
حمیم دوزخیان قوت کام او زیبد.
درین دریا کم آتش گشت کشتی
مرا هم دوزخی خوان هم بهشتی .
حوران بهشتی را دوزخ بوداعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است .
|| لایق دوزخ . کسی که بدسرشت و گناهکار و دور از هر خصیصه ٔ دینی و انسانی و سزاوار رفتن به جحیم و دوزخ باشد :
که ای دوزخی بنده ٔ دیوسر
خرد دورو دور از تو آیین و فر.
سرخ چهره کافرانی مستحل ناپاکزاد
زین گروهی دوزخی ناپاکزاد و سندره .
سخن دوزخی را بهشتی کند
سخن مزگتی را کنشتی کند.
ندارد دین اگر مردی سخی نیست
اگر باشد سخی او دوزخی نیست .
و نامه بنوشتند که مردی بیرون آمده است و بتان ما را دشنام می دهد و ما را دوزخی می خواند. (قصص الانبیاء ص 226).
دوزخی را سوی جنت نتوان برد به زور.
|| شکم پرست و بسیارخوار. (ناظم الاطباء). دوزخ گلو.