دز
لغتنامه دهخدا
دز. [ دِ ] (اِ) دژ. قلعه و حصار. (برهان ). قلعه و حصار عموماً و قلعه ٔ بالای کوه خصوصاً. (آنندراج ). قلعه . (جهانگیری ) (از مهذب الاسماء). حصار. (شرفنامه ٔ منیری ). حصن . (از مهذب الاسماء) :
دزی بود و از مردم آباد بود
کجانام آن شهر بیداد بود.
بدان خرمی روز هرگز نبود
پی مرد بی راه بر دز نبود.
راست برگوی که در تو شده ام عاجز
به کدامین ره بیرون شده ای زین دز.
کوتوال قلعه را بخواند و گفت که احتیاط از لونی دیگر باید کرد دز را اکنون . (تاریخ بیهقی ).
دزی بود هرپیل تازان بجنگ
ز هر سوی او گشته پران خدنگ .
گهی چون یکی خانه در ژرف غار
گهی چون دزی برسر کوهسار.
خداوند دز تند وناپاک بود
بده گهبد و خویش ضحاک بود.
تو گفتی که تن بد مگر چرخ و ماه
مر آن را سرآن کوه و آن دز کلاه .
باغ ایشان خمر و منظره ٔ ایشان دز
تاج ایشان ترگ ، انگشتری ایشان کیل .
چون ضبط اطراف ممالک کرده بود بفرمود تا به همه سرحدها دزها و حصنها ساختند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 95). دز اقلید دیه دزی است نه قلعه . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 157). باز عاصی شد وبر دز خرشه رفت [ فضلویه ]. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 166).
کانچنان دز در آن دیار نبود
و آنچه بد جز همان بکار نبود.
دزبانوی من ز دز گشاده
دزبان وی از دز اوفتاده .
دزی بود در وی بسی خواسته .
در دز ببسند بر روی شاه .
رقیبان دز خیمه بالا زدند.
حمله بردند اسپه جسمانیان
جانب قلعه و دز روحانیون .
از پناه حق حصاری به ندید
یورتگه نزدیک آن دز برگزید.
- دز ذات الصور . رجوع به مثنوی مولوی و رجوع به ذات الصور شود :
اﷲاﷲ زان دز ذات الصور
دور باشید و بترسید از خطر.
- روئین دز ؛ قلعه ای استوار از ولایت توران . رجوع به رویین دز در همین لغت نامه شود.
- || مجازاً هر چیز استوار و محکم :
ای ز احکام همچو روئین دز
دست وهم از گشادنت عاجز.
- روئین دز کوس ؛ کوس روئین بزرگ :
ز روئین دز کوس تندر خروش
به دزهای روئین درافتاد جوش .
|| در ناحیه ٔ هفت لنگ بختیاری نقاط محکم طبیعی به شکل قلعه موجود است که آنها را دز می گویند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ). || مزید مؤخر امکنه قرار میگیرد، چون : آفتاب دز، اسپی دز، اسپیددز، حازمه دز، رویین دز، سافردز، شاه دز، عایشه دز، کرگیلی دز، قهندز، کهندز، نودز. (یادداشت مرحوم دهخدا). || مزید مقدم امکنه نیز قرار میگیرد چون : دزبار، دزق ، دزمار. (یادداشت مرحوم دهخدا). || برج . یکی از بروج فلکی . برجی از بروج فلکی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دز خرچنگ ؛ برج خرجنگ . برج سرطان :
بنوشت ره سنگ و برفت از شکم سنگ
چون ماهی زی بحر و چو مه زی دز خرچنگ .
دزی بود و از مردم آباد بود
کجانام آن شهر بیداد بود.
بدان خرمی روز هرگز نبود
پی مرد بی راه بر دز نبود.
راست برگوی که در تو شده ام عاجز
به کدامین ره بیرون شده ای زین دز.
کوتوال قلعه را بخواند و گفت که احتیاط از لونی دیگر باید کرد دز را اکنون . (تاریخ بیهقی ).
دزی بود هرپیل تازان بجنگ
ز هر سوی او گشته پران خدنگ .
گهی چون یکی خانه در ژرف غار
گهی چون دزی برسر کوهسار.
خداوند دز تند وناپاک بود
بده گهبد و خویش ضحاک بود.
تو گفتی که تن بد مگر چرخ و ماه
مر آن را سرآن کوه و آن دز کلاه .
باغ ایشان خمر و منظره ٔ ایشان دز
تاج ایشان ترگ ، انگشتری ایشان کیل .
چون ضبط اطراف ممالک کرده بود بفرمود تا به همه سرحدها دزها و حصنها ساختند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 95). دز اقلید دیه دزی است نه قلعه . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 157). باز عاصی شد وبر دز خرشه رفت [ فضلویه ]. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 166).
کانچنان دز در آن دیار نبود
و آنچه بد جز همان بکار نبود.
دزبانوی من ز دز گشاده
دزبان وی از دز اوفتاده .
دزی بود در وی بسی خواسته .
در دز ببسند بر روی شاه .
رقیبان دز خیمه بالا زدند.
حمله بردند اسپه جسمانیان
جانب قلعه و دز روحانیون .
از پناه حق حصاری به ندید
یورتگه نزدیک آن دز برگزید.
- دز ذات الصور . رجوع به مثنوی مولوی و رجوع به ذات الصور شود :
اﷲاﷲ زان دز ذات الصور
دور باشید و بترسید از خطر.
- روئین دز ؛ قلعه ای استوار از ولایت توران . رجوع به رویین دز در همین لغت نامه شود.
- || مجازاً هر چیز استوار و محکم :
ای ز احکام همچو روئین دز
دست وهم از گشادنت عاجز.
- روئین دز کوس ؛ کوس روئین بزرگ :
ز روئین دز کوس تندر خروش
به دزهای روئین درافتاد جوش .
|| در ناحیه ٔ هفت لنگ بختیاری نقاط محکم طبیعی به شکل قلعه موجود است که آنها را دز می گویند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ). || مزید مؤخر امکنه قرار میگیرد، چون : آفتاب دز، اسپی دز، اسپیددز، حازمه دز، رویین دز، سافردز، شاه دز، عایشه دز، کرگیلی دز، قهندز، کهندز، نودز. (یادداشت مرحوم دهخدا). || مزید مقدم امکنه نیز قرار میگیرد چون : دزبار، دزق ، دزمار. (یادداشت مرحوم دهخدا). || برج . یکی از بروج فلکی . برجی از بروج فلکی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دز خرچنگ ؛ برج خرجنگ . برج سرطان :
بنوشت ره سنگ و برفت از شکم سنگ
چون ماهی زی بحر و چو مه زی دز خرچنگ .