ترجمه مقاله

حفص

لغت‌نامه دهخدا

حفص . [ ح َ ] (ع مص ) جمع کردن چیزی را. گرد کردن . || انداختن چیزی را از دست . (منتهی الارب ). || چیزی از دست افکندن . || آرمیدن . (آنندراج ). || (اِ) زنبیل چرمین . زنبیل کوچک از چرم که بدان چاه پاک کنند. (منتهی الارب ). دلو. دول . ج ، احفاص ، حفوص . مولوی در شعر کلمه را به فتح فاء آورده است ضرورت را :
او همی خواهد کز این ناخوش حفص
صد قفص باشد بگرد آن قفص .

مولوی .


|| بچه ٔ شیر. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ).شیربچه . || پوستین . || دوکدان . || قماش خانه . || آن اشتر که قماش بر او نهند. (مهذب الاسماء).
ترجمه مقاله