ترجمه مقاله

جهود

لغت‌نامه دهخدا

جهود. [ ج ُ ] (ص ، اِ) یهود. (دهار). یهودی . کلیمی . اسرائیلی :
دگر دین موسی که خوانی جهود
که گوید جز این را نشاید ستود.

فردوسی .


بنگر بچه علم و فضل گشته ست
یعقوب جهود و تو مسلمان .

ناصرخسرو.


خیالت را پرستش ها نمودم
وگر جرمی جز این دارم جهودم .

نظامی .


گر نبارد فضل باران عنایت بر سرم
لابه بر گردون رسانم چون جهود اندر فطیر.

سعدی .


یکی جهود و مسلمان نزاع میکردند
چنانکه خنده گرفت از نزاع ایشانم .

سعدی .


- جهودبازی درآوردن ؛ در ادای مالی تعلل بسیار ورزیدن .
- مثل جهود، مثل جهودخیبری ؛ سخت ترسنده از خون و جز آن .
- امثال :
جهود خون دیده .
جهود دعاش را آورده .
جهود هم خیلی پول دارد .
جهودی هم چنین شده بود .
ترجمه مقاله