جابجا
لغتنامه دهخدا
جابجا. [ ب ِ] (ق مرکب ) فوراً. درحال . فی الفور. || (اِ) مکان بمکان . محل به محل . نقطه بنقطه :
من شده چون عنکبوت از پی آن دربدر
بانگ کشیده چو سار از پی این جابجا.
آن حکیم خارچین استاد بود
دست میزدجابجا می آزمود.
ارض مُجَوَّبه ؛ زمینی که بر آن جابجا باران باریده باشد. (منتهی الارب ).
من شده چون عنکبوت از پی آن دربدر
بانگ کشیده چو سار از پی این جابجا.
آن حکیم خارچین استاد بود
دست میزدجابجا می آزمود.
ارض مُجَوَّبه ؛ زمینی که بر آن جابجا باران باریده باشد. (منتهی الارب ).